ABOUT THE SPEAKER
Jill Bolte Taylor - Neuroanatomist
Brain researcher Jill Bolte Taylor studied her own stroke as it happened -- and has become a powerful voice for brain recovery.

Why you should listen

One morning, a blood vessel in Jill Bolte Taylor's brain exploded. As a brain scientist, she realized she had a ringside seat to her own stroke. She watched as her brain functions shut down one by one: motion, speech, memory, self-awareness ...

Amazed to find herself alive, Taylor spent eight years recovering her ability to think, walk and talk. She has become a spokesperson for stroke recovery and for the possibility of coming back from brain injury stronger than before. In her case, although the stroke damaged the left side of her brain, her recovery unleashed a torrent of creative energy from her right. From her home base in Indiana, she now travels the country on behalf of the Harvard Brain Bank as the "Singin' Scientist."

More profile about the speaker
Jill Bolte Taylor | Speaker | TED.com
TED2008

Jill Bolte Taylor: My stroke of insight

سکته قدرتمند بصیرت جیل بولت تیلور

Filmed:
26,359,883 views

جیل بولت تیلور یک فرصت تحقیقاتی به دست آورد که کمتر محققانی تقاضای آن را دارند. او یک سکته مغزی بزرگ کرد، و از کار افتادن یکی یکی عملیات مغزش - حرکت، قدرت سخن، خود آگاهی - را تماشا کرد. یک داستان شگفت انگیز.
- Neuroanatomist
Brain researcher Jill Bolte Taylor studied her own stroke as it happened -- and has become a powerful voice for brain recovery. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:18
I grewرشد کرد up to studyمطالعه the brainمغز
0
0
3000
به دنبال مطالعه مغز رفتم ...
00:21
because I have a brotherبرادر who has been diagnosedتشخیص داده شده with a brainمغز disorderاختلال:
1
3000
4000
چون یک برادر دارم که یک بیماری مغزی دارد.
00:25
schizophreniaجنون جوانی. And as a sisterخواهر
2
7000
2000
اسکیزوفرنی [جنون جوانی]. و به عنوان یک خواهر
00:27
and laterبعد, as a scientistدانشمند, I wanted to understandفهمیدن, why
3
9000
4000
و بعدها هم به عنوان یک محقق، می خواستم بدانم چرا ...
00:31
is it that I can take my dreamsرویاها, I can connectاتصال
4
13000
3000
می توانم رویاهایم رادر دست بگیرم، می توانم آن ها را به ...
00:34
them to my realityواقعیت, and I can make my dreamsرویاها come trueدرست است?
5
16000
3000
واقعیت زندگیم، وصل كنم و می توانم رویاهایم را تحقق بخشم.
00:37
What is it about my brother'sبرادر brainمغز and
6
19000
4000
مشکل مغز برادر من و
00:41
his schizophreniaجنون جوانی that he cannotنمی توان connectاتصال his
7
23000
3000
اسکیزوفرنی او چیست که نمی تواند
00:44
dreamsرویاها to a commonمشترک and sharedبه اشتراک گذاشته شده realityواقعیت, so they
8
26000
4000
رویاهایش را به یک وافعیت مشترک وصل کند، در عوض
00:48
insteadبجای becomeتبدیل شدن به delusionتوهم?
9
30000
2000
آن ها تبدیل به توهم می شوند؟
00:51
So I dedicatedاختصاصی my careerحرفه to researchپژوهش into the
10
33000
2000
برای همین شغلم را وقف تحقیق درباره ...
00:53
severeشدید mentalذهنی illnessesبیماری ها. And I movedنقل مکان کرد from my home stateحالت
11
35000
3000
بیماری های شدید ذهنی کردم. و از ایالتی که در آن زندگی می کردم تغییر مکان دادم.
00:56
of Indianaایندیانا to Bostonبوستون, where I was workingکار کردن in
12
38000
3000
از ایندیانا به بوستون، جایی که کار می کردم
00:59
the labآزمایشگاه of Drدکتر. Francineفرانسیس Benesبنس, in the Harvardهاروارد
13
41000
3000
در آزمایشگاه دکتر Francine Benes، در هاروارد،
01:02
Departmentگروه of Psychiatryروانپزشکی. And in the labآزمایشگاه, we were askingدرخواست the questionسوال,
14
44000
6000
دانشکده روانشناسی. در آزمایشگاه، این سوال را مطرح می کردیم که
01:08
"What are the biologicalبیولوژیکی differencesتفاوت ها betweenبین the brainsمغز of individualsاشخاص حقیقی
15
50000
5000
"تفاوت های بیولوژیکی بین مغزهای افرادي كه ...
01:13
who would be diagnosedتشخیص داده شده as normalطبیعی controlکنترل,
16
55000
2000
به عنوان انسان عادی تشخیص داده می شوند، ...
01:15
as comparedمقایسه کرد with the brainsمغز of individualsاشخاص حقیقی diagnosedتشخیص داده شده with
17
57000
3000
در مقایسه با افرادی که ...
01:18
schizophreniaجنون جوانی, schizoaffectiveاسکیزوفرکتی or bipolarدو قطبی disorderاختلال?"
18
60000
5000
اسکیزوفرنی، schizoaffective یا اختلال دوشخصیتی دارند، در چيست؟
01:23
So we were essentiallyاساسا mappingنقشه برداری the microcircuitryمیکرو دیجیتال
19
65000
3000
بنابراین ما مدارهاي ميكروي مغز را ...
01:26
of the brainمغز: whichکه cellsسلول ها are communicatingارتباط برقرار کردن with
20
68000
3000
نقشه برداري مي كرديم: کدام سلول ها با کدام ...
01:29
whichکه cellsسلول ها, with whichکه chemicalsمواد شیمیایی, and then in
21
71000
3000
سلول ها در ارتباط اند، با کدام مواد شیمیایی، و بعد با ...
01:32
what quantitiesمقادیر of those chemicalsمواد شیمیایی?
22
74000
3000
چه حجمی از آن مواد شیمیایی؟
01:35
So there was a lot of meaningبه معنی in my life because I was performingاجرای
23
77000
4000
برای همین در زندگی من معانی زیادی وجود داشت زيرا داشتم ...
01:39
this typeتایپ کنید of researchپژوهش duringدر حین the day.
24
81000
3000
در طول روز چنین تحقیقاتی انجام می دادم.
01:42
But then in the eveningsشب ها and on the weekendsتعطیلات آخر هفته,
25
84000
3000
اما بعد از ظهرها و تعطیلات آخر هفته،
01:45
I traveledسفر کرد as an advocateمدافع for NAMIنیمی, the Nationalملی Allianceاتحاد on Mentalروانی Illnessبیماری.
26
87000
5000
یه عنوان یک حامی برای NAMI، اتحادیه ملی بیماری های روانی سفر می کردم.
01:50
But on the morningصبح of Decemberدسامبر 10, 1996, I wokeبیدار شدم up
27
92000
3000
در صبح روز دهم دسامبر، 1996، بیدار شدم
01:53
to discoverكشف كردن that I had a brainمغز disorderاختلال of my ownخودت.
28
95000
4000
و فهمیدم که خودم هم یک اختلال ذهنی دارم.
01:57
A bloodخون vesselکشتی explodedمنفجر شد in the left halfنیم of my brainمغز.
29
99000
4000
در سمت چپ مغزم یک رگ خونی ترکیده یود.
02:01
And in the courseدوره of fourچهار hoursساعت ها,
30
103000
2000
و در طول 4 ساعت،
02:03
I watchedتماشا کردم my brainمغز completelyبه صورت کامل deteriorateبدتر می شود in its abilityتوانایی to
31
105000
5000
مغزم را تماشا کردم تا کاملاً توانایی اش را ...
02:08
processروند all informationاطلاعات. On the morningصبح of the hemorrhageخونریزی,
32
110000
4000
در پردازش اطلاعات از دست داد. صبح روز سکته،
02:12
I could not walkراه رفتن, talk, readخواندن, writeنوشتن or recallبه خاطر آوردن any of my life.
33
114000
6000
تمی توانستم راه بروم، صحبت کنم، بخوانم، بنویسم یا هیچی از زندگیم را به یاد بیاورم.
02:18
I essentiallyاساسا becameتبدیل شد an infantنوزاد in a woman'sزن bodyبدن.
34
120000
4000
در واقع به یک نوزاد در بدن یک زن تبدیل شدم.
02:23
If you've ever seenمشاهده گردید a humanانسان brainمغز,
35
125000
3000
اگر تا به حال مغز انسان را دیده باشید،
02:26
it's obviousآشکار that the two hemispheresنیمکره ها are completelyبه صورت کامل separateجداگانه from one anotherیکی دیگر.
36
128000
3000
مشخص است که دو نیم کره مغز کاملاً از هم جدا هستند.
02:29
And I have broughtآورده شده for you a realواقعی humanانسان brainمغز.
37
131000
6000
و من برای شما یک مغز واقعی انسان را آورده ام.
02:38
So this is a realواقعی humanانسان brainمغز.
38
140000
7000
خوب، این یک مغز واقعی انسان است.
02:46
This is the frontجلوی of the brainمغز,
39
148000
2000
این جلوی مغز است،
02:48
the back of brainمغز with the spinalستون فقرات cordطناب hangingحلق آویز down,
40
150000
4000
پشت مغز که نخاع از آنجا به پایین شروع می شود،
02:52
and this is how it would be positionedموقعیت insideداخل of my headسر.
41
154000
4000
و بدين گونه آن در داخل سر من قرار می گیرد.
02:56
And when you look at the brainمغز, it's obviousآشکار that
42
158000
2000
و وقتی به مغز نگاه می کنید، مشخص است که
02:58
the two cerebralمغزی corticesCortices are completelyبه صورت کامل separateجداگانه from one anotherیکی دیگر.
43
160000
5000
دو پوسته مغزی کاملاً از هم جدا هستند.
03:04
For those of you who understandفهمیدن computersکامپیوترها,
44
166000
2000
برای آن هایی که کامپیوتر خوب بلد هستند،
03:06
our right hemisphereنیمکره functionsتوابع like a parallelموازی processorپردازنده,
45
168000
3000
نیم کره راست مغز مانند یک پردازشگر موازی کار می کند،
03:09
while our left hemisphereنیمکره functionsتوابع like a serialسریال processorپردازنده.
46
171000
4000
در حالی که كاركرد نیم کره چپ مغز ما مانند یک پردازشگر سري است.
03:13
The two hemispheresنیمکره ها do communicateبرقراری ارتباط with one anotherیکی دیگر
47
175000
3000
دو نیم کره با هم توسط ...
03:16
throughاز طریق the corpusکپسول collosumکلاوسوم,
48
178000
2000
پل میان دو نیم کره مفز (corpus collosum)، ارتباط برقرار مي كنند كه ...
03:18
whichکه is madeساخته شده up of some 300 millionمیلیون axonalآکسون fibersالیاف.
49
180000
4000
از حدود 300 میلیون فیبر آكسوني تشکیل شده است.
03:22
But other than that,
50
184000
2000
اما به غیر از آن،
03:24
the two hemispheresنیمکره ها are completelyبه صورت کامل separateجداگانه.
51
186000
4000
دو نیم کره کاملاً از هم جدا هستند.
03:28
Because they processروند informationاطلاعات differentlyمتفاوت است,
52
190000
3000
چون هر کدام به طرز متفاوتی اطلاعات را پردازش می کنند،
03:31
eachهر یک of our hemispheresنیمکره ها think about differentناهمسان things,
53
193000
3000
هر کره مغز ما به چیزهای متفاوتی فکر می کند،
03:34
they careاهميت دادن about differentناهمسان things, and, dareجرات کن I say,
54
196000
4000
مسائل متفاوتی برای هر کدام اهمیت دارند، و با جرأت می گویم،
03:38
they have very differentناهمسان personalitiesشخصیت ها.
55
200000
4000
کاملاً شخصیت های متفاوتی دارند.
03:43
Excuseبهانه me. Thank you. It's been a joyشادی. Assistantدستیار: It has been.
56
205000
7000
ببخشید. ممنونم. لذت برديم. [همکار: همین طور است]
03:51
Our right humanانسان hemisphereنیمکره is all about this presentحاضر momentلحظه.
57
213000
4000
نیم کره راست تماماً در مورد لحظه حال است.
03:55
It's all about "right here, right now."
58
217000
5000
تماماً در مورد "همین جا، همین الآن" است.
04:00
Our right hemisphereنیمکره, it thinksفکر می کند in picturesتصاویر
59
222000
3000
نیم کره راست ما، تصويري فکر می کند
04:03
and it learnsیاد میگیرد kinestheticallyاز نظر زیبایی شناسی throughاز طریق the movementجنبش of our bodiesبدن.
60
225000
4000
و نحوه يادگيري آن از طریق حركت و جنبش بدن است.
04:07
Informationاطلاعات, in the formفرم of energyانرژی, streamsجریان ها in simultaneouslyهمزمان
61
229000
5000
اطلاعات، به شکل انرژی، همزمان در...
04:12
throughاز طریق all of our sensoryحسی systemsسیستم های
62
234000
2000
تمام سیستم های حسی ما، جاری می شوند
04:14
and then it explodesمنفجر می شود into this enormousعظیم collageکولاژ
63
236000
3000
و بعد در يك زمان با كنار هم قرار گرفتن، تبدیل به يك تصوير ترکیبی ...
04:17
of what this presentحاضر momentلحظه looksبه نظر می رسد like,
64
239000
4000
از آنچه این لحظه هست،
04:21
what this presentحاضر momentلحظه smellsبوی like and tastesسلیقه ها like,
65
243000
3000
بوی این لحظه و مزه آن،
04:24
what it feelsاحساس می کند like and what it soundsبرای تلفن های موبایل like.
66
246000
4000
حس آن و صدای آن، می شوند.
04:29
I am an energy-beingانرژی هستی connectedمتصل to the energyانرژی all around me
67
251000
5000
من یک انرژی هستم، که به انرژی های اطرافم توسط ...
04:34
throughاز طریق the consciousnessآگاهی of my right hemisphereنیمکره.
68
256000
3000
هوشیاری نیم کره راست مغزم، متصل می شوم.
04:37
We are energy-beingsانرژی هسته ای connectedمتصل to one anotherیکی دیگر
69
259000
4000
ما انرژی هستیم، که به یکدیگر توسط ...
04:41
throughاز طریق the consciousnessآگاهی of our right hemispheresنیمکره ها as one humanانسان familyخانواده.
70
263000
6000
هوشیاری نیم کره راست مغزمان به عنوان یک خانواده انسان متصل هستيم.
04:47
And right here,
71
269000
2000
و دقیقاً اینجا،
04:49
right now, we are brothersبرادران and sistersخواهران on this planetسیاره,
72
271000
2000
الآن، ما در این کره زمین، خواهر و برادر هستیم،
04:51
here to make the worldجهان a better placeمحل.
73
273000
4000
اینجاییم تا دنیا را تبدیل به جای بهتری کنیم.
04:55
And in this momentلحظه we are perfectکامل, we are wholeکل and we are beautifulخوشگل.
74
277000
6000
و در این لحظه، ما بی نقص هستیم، ما کامل هستیم و ما زیبا هستیم.
05:02
My left hemisphereنیمکره -- our left hemisphereنیمکره -- is a very differentناهمسان placeمحل.
75
284000
5000
نیم کره چپ مغزم - نیم کره چپ مغز ما - جای متفاوتی است.
05:07
Our left hemisphereنیمکره thinksفکر می کند linearlyخطی and methodicallyروشنائی.
76
289000
4000
نیم کره چپ ما به صورت خطي و روشمند فکر می کند.
05:11
Our left hemisphereنیمکره
77
293000
2000
نیم کره چپ مغز ما
05:13
is all about the pastگذشته and it's all about the futureآینده.
78
295000
4000
تماماً با گذشته و تماماً با آینده سر و کار دارد.
05:17
Our left hemisphereنیمکره is designedطراحی شده to take that
79
299000
3000
نیم کره چپ مغز ما طوری طراحی شده که آن
05:20
enormousعظیم collageکولاژ of the presentحاضر momentلحظه and startشروع کن
80
302000
3000
تصوير ترکیبی آن لحظه را بگیرد و شروع کند به ...
05:23
pickingچیدن out detailsجزئیات, detailsجزئیات and more detailsجزئیات about those detailsجزئیات.
81
305000
4000
برداشتن جزئیات از داخل آن، جزئیات و جزئیات بیشتر در مورد آن جزئیات.
05:27
It then categorizesدسته بندی می شود and
82
309000
2000
سپس آن ها را دسته بندی می کند و
05:29
organizesسازماندهی می کند all that informationاطلاعات, associatesهمکاران it
83
311000
4000
تمام آن اطلاعات را سامان دهی می کند، آنها را با ...
05:33
with everything in the pastگذشته we'veما هستیم ever learnedیاد گرفتم, and
84
315000
3000
هر چیزی که در گذشته یاد گرفته ایم، ارتباط مي دهد و ...
05:36
projectsپروژه ها into the futureآینده all of our possibilitiesامکانات.
85
318000
3000
تمام احتمالات را برای آینده تعیین می کند.
05:40
And our left hemisphereنیمکره thinksفکر می کند in languageزبان.
86
322000
4000
نیم کره چپ مغز ما با زبان فکر می کند.
05:44
It's that ongoingدر دست اقدام brainمغز chatterپچ پچ that connectsمتصل می شود me and my
87
326000
3000
آن پچ پچ کردن دائم مغز است که من و
05:47
internalداخلی worldجهان to my externalخارجی worldجهان.
88
329000
4000
دنیای درونی ام را به دنیای بیرونی ام وصل می کند.
05:51
It's that little voiceصدای that saysمی گوید to me, "Hey, you gottaباید rememberیاد آوردن
89
333000
4000
آن صدای آرام است که به من می گوید، "آهای، یادت باشه
05:55
to pickانتخاب کنید up bananasموز on your way home.
90
337000
3000
که سر راهت به خونه موز بخری.
05:58
I need them in the morningصبح."
91
340000
1000
من صبح لازمشون دارم."
05:59
It's that calculatingمحاسبه intelligenceهوش that remindsیادآوری می کند me
92
341000
3000
آن هوش حسابگر است که به من یادآوری می کند
06:02
when I have to do my laundryخشکشویی. But perhapsشاید mostاکثر importantمهم,
93
344000
3000
که باید لباس ها را بشورم. اما شاید مهم تر از هر چیزی،
06:05
it's that little voiceصدای that saysمی گوید to me,
94
347000
4000
آن صدای آرامی است که به من می گوید،
06:09
"I am. I am." And as soonبه زودی as my left hemisphereنیمکره saysمی گوید to me "I am,"
95
351000
6000
"من هستم. من هستم." و به محض اینکه نیم کره چپ مغزم به من می گوید "من هستم"
06:15
I becomeتبدیل شدن به separateجداگانه.
96
357000
3000
من جدا می شوم.
06:18
I becomeتبدیل شدن به a singleتنها solidجامد individualفردی, separateجداگانه from the energyانرژی flowجریان
97
360000
4000
تبدیل به یک فرد ناب تک می شوم، جدا از آن جریان انرژی ...
06:22
around me and separateجداگانه from you.
98
364000
3000
اطرافم و جدا از شما.
06:25
And this was the portionبخشی of my brainمغز that I lostکم شده
99
367000
3000
و این همان بخشی از مغزم بود که ...
06:28
on the morningصبح of my strokeسکته مغزی.
100
370000
2000
در صبح روز سکته از دست دادم.
06:30
On the morningصبح of the strokeسکته مغزی, I wokeبیدار شدم up to a
101
372000
4000
صبح روز سکته ام، من به خاطر ...
06:34
poundingتپش painدرد behindپشت my left eyeچشم. And it was the kindنوع of painدرد --
102
376000
5000
دردی که مانند مشت پشت چشم چپم می کوبید، بيدار شدم. از آن مدل دردهایی بود که ...
06:39
causticسوزاننده painدرد -- that you get when you
103
381000
2000
تیز و سوزش آور هستند - از آن دردهایی که وقتی ...
06:41
biteگاز گرفتن into iceیخ creamکرم رنگ. And it just grippedگرفتار me --
104
383000
4000
بستنی را گاز می زنید. درد همینطور من را مي گرفت -
06:45
and then it releasedمنتشر شد me. And then it just grippedگرفتار me --
105
387000
3000
و بعد من را ول مي کرد. دوباره همینطور من را مي گرفت -
06:49
and then it releasedمنتشر شد me. And it was very unusualغیر معمول
106
391000
3000
و بعد من را ول مي کرد. اين درد خیلی غیر عادی بود چون ...
06:52
for me to ever experienceتجربه any kindنوع of painدرد,
107
394000
3000
من اصلا هیچ وقت چنين دردی را تجربه نكرده بودم.
06:55
so I thought, "OK, I'll just startشروع کن my normalطبیعی routineمعمولی."
108
397000
2000
برای همین فکر کردم، خب، می روم و کارهای روزانه ام را انچام می دهم.
06:57
So I got up and I jumpedپرید ontoبه سوی my cardioتمرینات هوازی gliderپلیر,
109
399000
3000
برای همین بلند شدم و رفتم سراغ دستگاه ورزشم،
07:00
whichکه is a full-bodyتمام قد, full-exerciseکامل ورزش machineدستگاه.
110
402000
3000
که یک دستگاه برای تقویت همه اعضای بدن است.
07:03
And I'm jammingمسدود کردن away on this thing, and I'm realizingتحقق
111
405000
4000
و دارم همینطور ورزش می کنم، و متوجه می شوم كه ...
07:08
that my handsدست ها look like primitiveاولیه clawsپنجه graspingدرک کردن
112
410000
4000
دست های من شبیه پنجه های ماقبل تاریخ اند که
07:12
ontoبه سوی the barبار. And I thought, "That's very peculiarعجیب و غریب."
113
414000
3000
به میله چنگ زدند. و فکر کردم، "خیلی عجیب است."
07:15
And I lookedنگاه کرد down at my bodyبدن and I thought, "Whoaبله,
114
417000
3000
و سرم را پایین انداختم و به بدنم نگاه کردم و فکر کردم، "اوه، ...
07:18
I'm a weird-lookingعجیب و غریب thing." And it was as thoughگرچه
115
420000
3000
من یک چیزی با شکلی عجیب وغریب هستم." مثل این بود که
07:21
my consciousnessآگاهی had shiftedتغییر یافته است away from my normalطبیعی
116
423000
3000
هوشیاری من از درک معمولی که از واقعیت داشتم ...
07:24
perceptionادراک of realityواقعیت, where I'm the personفرد on the
117
426000
3000
یعنی از جایی که شخصي هستم روی دستگاه كه در حال تجربه كردن هست ...
07:27
machineدستگاه havingداشتن the experienceتجربه, to some esotericترسناک spaceفضا
118
429000
3000
به یک فضای مبهم تغيير كرده بود، جايي كه ...
07:30
where I'm witnessingشاهد myselfخودم havingداشتن this experienceتجربه.
119
432000
4000
در آن شاهد خودم در حال تجربه کردن هستم.
07:35
And it was all very peculiarعجیب و غریب, and my headacheسردرد was
120
437000
2000
واقعاً همه اش خیلی عجیب بود، و سردردم ...
07:37
just gettingگرفتن worseبدتر. So I get off the machineدستگاه,
121
439000
2000
همینطور داشت بدتر می شد. برای همین از دستگاه پایین آمدم،
07:39
and I'm walkingپیاده روی acrossدر سراسر my livingزندگي كردن roomاتاق floorکف, and I
122
441000
3000
و دارم در سالن نشیمن راه می روم، و من ...
07:42
realizeتحقق بخشیدن that everything insideداخل of my bodyبدن has
123
444000
2000
متوجه می شوم که همه چیز داخل بدنم ...
07:44
slowedآهسته way down. And everyهرکدام stepگام is very rigidسفت و سخت and
124
446000
5000
بسیار کند شده است. هر قدم خیلی خشک است و ...
07:49
very deliberateحساب شده. There's no fluidityسیالیت to my paceسرعت,
125
451000
3000
بیسار سنجیده. فضاي پيرامونم اصلا روان نیست،
07:52
and there's this constrictionانقباض in my areaمنطقه of perceptionsادراکات,
126
454000
3000
و یک محدوديت درمحدوده ادراك من وجود دارد،
07:55
so I'm just focusedمتمرکز شده است on internalداخلی systemsسیستم های.
127
457000
4000
برای همین فقط روی سیستم های داخلی ام تمرکز دارم.
07:59
And I'm standingایستاده in my bathroomحمام gettingگرفتن readyآماده to
128
461000
2000
و در دستشویی ایستاده ام و دارم آماده می شوم تا ...
08:01
stepگام into the showerدوش, and I could actuallyدر واقع hearشنیدن the
129
463000
2000
وارد حمام شوم، و حقیقتاً می توانستم ....
08:03
dialogueگفتگو insideداخل of my bodyبدن. I heardشنیدم a little voiceصدای
130
465000
3000
گفتمان درون بدنم را بشنوم. شنیدم یک صدای آرام ...
08:06
sayingگفت:, "OK. You musclesعضلات, you gottaباید contractقرارداد.
131
468000
3000
می گوید، "خب. شما ماهیچه ها، باید منقبض شويد.
08:09
You musclesعضلات, you relaxآروم باش."
132
471000
1000
شما ماهیچه ها، شما شل شید."
08:10
And then I lostکم شده my balanceتعادل, and I'm proppedامیدوارم up againstدر برابر the wallدیوار.
133
472000
3000
و بعد تعادلم را از دست دادم، و به دیوار تکیه داده ام.
08:13
And I look down at my armبازو and I realizeتحقق بخشیدن
134
475000
4000
و سرم را پایین می برم و به دستم نگاه می کنم و متوجه می شوم كه ...
08:17
that I can no longerطولانی تر defineتعريف كردن the boundariesمرزها of my bodyبدن.
135
479000
4000
دیگر نمی توانم مرزهای بدنم را تشخیص دهم.
08:21
I can't defineتعريف كردن where I beginشروع and where I endپایان,
136
483000
4000
نمی توانم مشخص کنم که از کجا شروع می شوم و در کجا تمام می شوم،
08:25
because the atomsاتم ها and the moleculesمولکول ها of my armبازو
137
487000
3000
چون اتم ها و مولکول های دستم ....
08:28
blendedمخلوط شده with the atomsاتم ها and moleculesمولکول ها of the wallدیوار.
138
490000
4000
با اتم ها و مولکول های دیوار مخلوط شدند.
08:32
And all I could detectتشخیص was this energyانرژی -- energyانرژی.
139
494000
4000
و تنها چیزی که می توانستم تشخیص دهم یک انرژی بود - انرژی
08:36
And I'm askingدرخواست myselfخودم, "What is wrongاشتباه with me?
140
498000
2000
و دارم از خودم می پرسم، "من چم شده؟"
08:38
What is going on?" And in that momentلحظه, my brainمغز chatterپچ پچ --
141
500000
3000
"چه اتفاقی داره می افته؟" و در همان لحظه، پچ پچ مغزم -
08:42
my left hemisphereنیمکره brainمغز chatterپچ پچ -- wentرفتی totallyکاملا silentبی صدا.
142
504000
3000
پچ پچ نیم کره چپ مغزم - کاملاً ساکت شد.
08:45
Just like someoneکسی tookگرفت a remoteاز راه دور controlکنترل
143
507000
3000
درست مثل اینکه یک نفر کنترل را برداشته ...
08:48
and pushedتحت فشار قرار داد the muteبی صدا buttonدکمه. Totalجمع silenceسکوت.
144
510000
3000
و دکمه قطع صدا را زده است. سکوت محض.
08:51
And at first I was shockedبهت زده to find myselfخودم
145
513000
3000
و اول شوکه شده بودم که خودم را ...
08:54
insideداخل of a silentبی صدا mindذهن. But then I was immediatelyبلافاصله
146
516000
4000
در یک ذهن ساکت پیدا کردم. اما بعد سریعاً ...
08:58
captivatedجذاب by the magnificenceشکوه و عظمت of the energyانرژی around me.
147
520000
4000
شیفته آن انرژی با شکوه اطرافم شدم.
09:02
And because I could no longerطولانی تر identifyشناسایی
148
524000
4000
و چون دیگر نمی توانستم ...
09:06
the boundariesمرزها of my bodyبدن, I feltنمد enormousعظیم and expansiveگستردگی.
149
528000
3000
مرزهای بدنم را تعیین کنم، حس بزرگی و پهناوری می کردم.
09:09
I feltنمد at one with all the energyانرژی that was,
150
531000
4000
حس می کردم با تمام انرژی که وجود داشت یکی شده بودم،
09:13
and it was beautifulخوشگل there.
151
535000
3000
و آن جا زیبا بود.
09:16
Then all of a suddenناگهانی my left hemisphereنیمکره comesمی آید back
152
538000
2000
آنگاه ناگهان نیم کره چپ مغزم دوباره ...
09:18
onlineآنلاین, and it saysمی گوید to me, "Hey! We got a problemمسئله!
153
540000
3000
روشن می شود، و به من می گوید، "آهای! ما یه مشکلی داریم!
09:21
We got a problemمسئله! We gottaباید get some help."
154
543000
2000
ما یه مشکلی داریم! ما باید کمک پیدا کنیم."
09:23
And I'm going, "Ahhآه! I got a problemمسئله.
155
545000
2000
و من همینطور فکر می کنم، "اه! من یه مشکلی دارم.
09:25
I got a problemمسئله." So it's like, "OK. OK. I got a problemمسئله."
156
547000
3000
من یه مشکلی دارم." ظاهراً همينطوره ، "خب. خب. من یه مشکلی دارم."
09:28
But then I immediatelyبلافاصله driftedرانده شد right back
157
550000
3000
آن موقع سریع دوباره به هوشيار شدم
09:31
out into the consciousnessآگاهی -- and I affectionatelyمهربان
158
553000
3000
- و من تمایل دارم ...
09:34
referمراجعه کنید to this spaceفضا as Laلا Laلا Landزمین.
159
556000
3000
این فضا را سرزمین هپروت بنامم.
09:38
But it was beautifulخوشگل there. Imagineتصور کن what it would
160
560000
2000
اما آنجا زیبا بود. فکرش را بکنید چه می شود اگر ...
09:40
be like to be totallyکاملا disconnectedقطع شده from your brainمغز
161
562000
3000
کاملاً از پچ پچ مغزتان كه ...
09:43
chatterپچ پچ that connectsمتصل می شود you to the externalخارجی worldجهان.
162
565000
3000
شما را به دنیای بیرونی متصل کرده جدا باشید.
09:46
So here I am in this spaceفضا, and my jobکار -- and any
163
568000
3000
خب حالا اینجا در این فضا هستم، و شغلم - و هر ...
09:49
stressفشار relatedمربوط to my jobکار -- it was goneرفته.
164
571000
3000
نگرانی مرتبط به شغلم - همه ناپدید شده بودند.
09:52
And I feltنمد lighterفندک in my bodyبدن. And imagineتصور کن
165
574000
3000
و بدنم حس سبک تری داشت. و تصور کنید:
09:55
all of the relationshipsروابط in the externalخارجی worldجهان and any
166
577000
4000
تمام ارتباطات دنیای بیرونی و هر ...
09:59
stressorsعوامل استرس زا relatedمربوط to any of those -- they were goneرفته.
167
581000
3000
نگرانی مربوط به هر یک از آن ها - همه محو شده بودند.
10:02
And I feltنمد this senseاحساس of peacefulnessصلح آمیز.
168
584000
5000
و یک حس آرامشی داشتم.
10:07
And imagineتصور کن what it would feel like to loseاز دست دادن 37 yearsسالها of emotionalعاطفی baggageبار سفر!
169
589000
5000
تصور کنید چه احساسی دارد که یک بار 37 ساله احساسی را از دست بدهید.
10:12
(Laughterخنده) Oh! I feltنمد euphoriaرضایت --
170
594000
5000
[خنده حضار] وای! حس سرمستی داشتم.
10:18
euphoriaرضایت. It was beautifulخوشگل.
171
600000
3000
سرمستی. زیبا بود.
10:21
And then, again, my left hemisphereنیمکره comesمی آید onlineآنلاین and it saysمی گوید,
172
603000
2000
و بعد، دوباره نیم کره چپ مغزم روشن می شود و می گوید،
10:23
"Hey! You've got to payپرداخت attentionتوجه.
173
605000
2000
"آهای، تو باید توجه کنی.
10:25
We'veما هستیم got to get help." And I'm thinkingفكر كردن, "I got to get help.
174
607000
2000
ما باید کمک پیدا کنیم." و من دارم فکر می کنم، "من باید کمک پیدا کنم.
10:27
I gottaباید focusتمرکز."
175
609000
2000
من باید تمرکز کنم."
10:29
So I get out of the showerدوش and I mechanicallyمکانیکی
176
611000
2000
پس از حمام بیرون می آیم و به طور مکانیکی ...
10:31
dressلباس and I'm walkingپیاده روی around my apartmentاپارتمان,
177
613000
2000
لباس هایم را می پوشم و دارم همینطور در آپارتمانم راه می روم،
10:33
and I'm thinkingفكر كردن, "I gottaباید get to work. I gottaباید get to work.
178
615000
2000
و دارم فکر می کنم، "من باید برم سر کار. من باید برم سر کار
10:35
Can I driveراندن? Can I driveراندن?"
179
617000
3000
می تونم رانندگی کنم؟ می تونم رانندگی کنم؟"
10:38
And in that momentلحظه my right armبازو wentرفتی totallyکاملا
180
620000
2000
و در همان لحظه دست راستم کاملاً ...
10:40
paralyzedفلج شده by my sideسمت. Then I realizedمتوجه شدم,
181
622000
3000
در کنار بدنم فلج شد. آن موقع بود که متوجه شدم،
10:43
"Oh my goshخدایا! I'm havingداشتن a strokeسکته مغزی! I'm havingداشتن a strokeسکته مغزی!"
182
625000
3000
"وای خدای من! من دارم سکته می کنم! من دارن سکته می کنم!"
10:46
And the nextبعد thing my brainمغز saysمی گوید to me is, "Wowوای!
183
628000
3000
و چیز بعدی که مغزم به من می گوید این است که، "عجب!
10:49
This is so coolسرد." (Laughterخنده) "This is so coolسرد!
184
631000
6000
این خیلی باحاله." [خنده حضار] "این خیلی باحاله!"
10:55
How manyبسیاری brainمغز scientistsدانشمندان have the opportunityفرصت
185
637000
2000
چند تا از محققان مغز این فرصت را دارند كه ...
10:57
to studyمطالعه theirخودشان ownخودت brainمغز from the insideداخل out?"
186
639000
3000
مغز خودشان را از درون مطالعه کنند؟"
11:00
(Laughterخنده)
187
642000
2000
[خنده حضار]
11:02
And then it crossesصلیب my mindذهن, "But I'm a very busyمشغول womanزن!"
188
644000
4000
و بعد به ذهنم می رسد: "اما من یک زن خیلی پر کار هستم!
11:06
(Laughterخنده) "I don't have time for a strokeسکته مغزی!"
189
648000
3000
[خنده حضار] "من برای یه سکته وقت ندارم!"
11:09
So I'm like, "OK, I can't stop the strokeسکته مغزی from happeningاتفاق می افتد,
190
651000
2000
و من دارم فکر می کنم، "خب، نمی تونم جلوی سکته را بگیرم تا اتفاق نیفتد،
11:11
so I'll do this for a weekهفته or two, and
191
653000
3000
پس برای یکی دو هفته همین روال را ادامه می دهم، و
11:14
then I'll get back to my routineمعمولی. OK.
192
656000
2000
بعد به روال گذشته خود بر می گردم. خب.
11:16
So I gottaباید call help. I gottaباید call work."
193
658000
2000
پس باید کمک پیدا کنم. باید زنگ بزنم سر کار."
11:18
I couldn'tنمی توانستم rememberیاد آوردن the numberعدد at work,
194
660000
2000
شماره تلفن کار یادم نمی آمد.
11:20
so I rememberedبه یاد داشته باشید, in my officeدفتر I had a businessکسب و کار cardکارت
195
662000
2000
و یادم افتاد که در دفترم یک کارت ویزیت داشتم كه ...
11:22
with my numberعدد on it. So I go into my businessکسب و کار roomاتاق,
196
664000
3000
شماره تلفنم روی آن بود. برای همین وارد اتاق کارم می شوم،
11:25
I pullکشیدن out a three-inchسه اینچ stackپشته of businessکسب و کار cardsکارت ها.
197
667000
3000
و یک دسته 3 اینچی از کارت ویزیت را در می آورم.
11:28
And I'm looking at the cardکارت on topبالا and even thoughگرچه
198
670000
3000
و دارم به کارتی که رو قرار دارد نگاه می کنم و با اینکه ...
11:31
I could see clearlyبه وضوح in my mind'sذهن eyeچشم what my businessکسب و کار cardکارت lookedنگاه کرد like,
199
673000
4000
به وضوح در چشم ذهنم شکل کارت ویزیتم را می دیدم، ...
11:35
I couldn'tنمی توانستم tell if this
200
677000
2000
نمی توانستم تشخیص دهم که آیا این ...
11:37
was my cardکارت or not, because all I could see were pixelsپیکسل.
201
679000
3000
کارت من بود یا نه، چون تنها چیزی که می توانستم ببینم پیکسل ها بودند.
11:40
And the pixelsپیکسل of the wordsکلمات blendedمخلوط شده
202
682000
2000
و پیکسل های کلمات با ...
11:42
with the pixelsپیکسل of the backgroundزمینه and the pixelsپیکسل of the symbolsنمادها,
203
684000
3000
پیکسل های پس زمینه و پیکسل های علامت ها قاطي شده بود.
11:45
and I just couldn'tنمی توانستم tell.
204
687000
2000
و اصلاً نمی توانستم تشخیص دهم.
11:47
And then I would wait for what I call a waveموج of clarityوضوح.
205
689000
3000
و بعد صبر می کردم تا آنچه آن را موجی از وضوح می نامم، برسد.
11:50
And in that momentلحظه, I would be ableتوانایی to
206
692000
3000
و در آن لحظه، می توانستم ...
11:53
reattachریتاچ to normalطبیعی realityواقعیت and I could tell
207
695000
3000
به واقعیت معمولی مجدداً متصل شوم و می توانستم تشخیص دهم كه ...
11:56
that's not the cardکارت ... that's not the cardکارت ... that's not the cardکارت.
208
698000
2000
آن کارت من نیست... آن کارت من نیست... آن کارت من نیست.
11:58
It tookگرفت me 45 minutesدقایق to get one inchاینچ down
209
700000
4000
حدوداً 45 دقیقه طول کشید تا 1 اینچ از کارت ها را از ...
12:02
insideداخل of that stackپشته of cardsکارت ها.
210
704000
2000
بين آن دسته کارت بگردم.
12:05
In the meantimeدر همین حال, for 45 minutesدقایق, the hemorrhageخونریزی is
211
707000
2000
در این مدت، برای 45 دقیقه، خون ریزی
12:07
gettingگرفتن biggerبزرگتر in my left hemisphereنیمکره.
212
709000
2000
در نیم کره چپ مغزم دارد بیشتر می شود.
12:09
I do not understandفهمیدن numbersشماره, I do not understandفهمیدن the telephoneتلفن,
213
711000
3000
من اصلاً اعداد را درک نمی کنم. اصلاً تلفن را درک نمی کنم.
12:12
but it's the only planطرح I have.
214
714000
2000
اما تنها راه حلي است که دارم.
12:14
So I take the phoneتلفن padپد and I put it right here. I take the businessکسب و کار cardکارت,
215
716000
3000
بنابراین گوشی تلفن را برمی دارم و می گذارمش همینجا. کارت ویزیت را برمی دارم،
12:17
I put it right here, and
216
719000
2000
می گذارمش همین جا، و ...
12:19
I'm matchingتطابق the shapeشکل of the squigglesچاقوها on the cardکارت
217
721000
4000
شکلک های داخل کارت را دارم با ...
12:23
to the shapeشکل of the squigglesچاقوها on the phoneتلفن padپد.
218
725000
3000
شکلک های روی دکمه های تلفن جور می کنم.
12:26
But then I would driftرانش back out into Laلا Laلا Landزمین,
219
728000
3000
و بعد دوباره به سرزمین هپروت رانده می شدم،
12:29
and not rememberیاد آوردن when I cameآمد back if I'd alreadyقبلا
220
731000
3000
و وقتی برمی گشتم یادم نبود که ...
12:32
dialedشماره گیری شده those numbersشماره.
221
734000
1000
آن شماره ها را شمار گیری کرده بودم یا نه.
12:33
So I had to wieldاستفاده کنید my paralyzedفلج شده armبازو like a stumpپاره شدن
222
735000
4000
پس باید دست فلج شده ام را مثل کنده درخت بگیرم ...
12:37
and coverپوشش the numbersشماره as I wentرفتی alongدر امتداد and pushedتحت فشار قرار داد
223
739000
3000
و روی شماره ها قرار دهم همانطور که آن ها را شماره گیری می کردم
12:40
them, so that as I would come back to normalطبیعی
224
742000
3000
تا وقتی که به دنیای عادی بر می گشتم ...
12:43
realityواقعیت, I'd be ableتوانایی to tell, "Yes, I've alreadyقبلا dialedشماره گیری شده that numberعدد."
225
745000
5000
بتوانم تشخیص دهم که، "آره، این شماره را قبلاً گرفته ام."
12:48
Eventuallyدر نهایت, the wholeکل numberعدد getsمی شود dialedشماره گیری شده
226
750000
2000
به مرور زمان، همه شماره گرفته شد
12:50
and I'm listeningاستماع to the phoneتلفن, and
227
752000
2000
و من دارم به صدای تلفن گوش می دهم، و
12:52
my colleagueهمکار picksمی بیند up the phoneتلفن and he saysمی گوید to me,
228
754000
3000
همکارم تلفن را برمی دارد و به من می گوید،
12:56
"Wooوو wooوو wooوو wooوو." (Laughterخنده) And I think to myselfخودم,
229
758000
5000
"وو وو وو وو." [خنده حضار] و با خودم فکر می کنم،
13:01
"Oh my goshخدایا, he soundsبرای تلفن های موبایل like a Goldenطلایی Retrieverتیراندازی!"
230
763000
6000
"خدای من، اون صدای سگ شکاری می ده!"
13:08
And so I say to him -- clearروشن است in my mindذهن, I say to him:
231
770000
2000
و بهش می گم - البته در ذهنم، بهش می گم:
13:10
"This is Jillجیل! I need help!"
232
772000
2000
"جیل هستم! کمک می خوام!"
13:13
And what comesمی آید out of my voiceصدای is, "Wooوو wooوو wooوو wooوو wooوو."
233
775000
3000
و صدایی که از من در می آید هست، "وو وو وو وو وو."
13:16
I'm thinkingفكر كردن, "Oh my goshخدایا, I soundصدا like a Goldenطلایی Retrieverتیراندازی."
234
778000
2000
دارم فکر می کنم، "خدای من، من صدای یک سگ شکاری می دم."
13:18
So I couldn'tنمی توانستم know -- I didn't know that
235
780000
3000
برای همین نمی دانم - نمی دانستم که ...
13:21
I couldn'tنمی توانستم speakصحبت or understandفهمیدن languageزبان untilتا زمان I triedتلاش کرد.
236
783000
3000
نمی توانم حرف بزنم یا زبان را متوجه شوم تا امتحان نکرده بودم.
13:24
So he recognizesبه رسمیت می شناسد that I need help and he getsمی شود me help.
237
786000
3000
خلاصه او می فهمد که من کمک احتیاج دارم و به من کمک می رساند.
13:27
And a little while laterبعد, I am ridingسواری in an
238
789000
4000
و کمی بعد، دارم در یک ...
13:31
ambulanceآمبولانس from one hospitalبیمارستان acrossدر سراسر Bostonبوستون to [Massachusettsماساچوست] Generalعمومی Hospitalبیمارستان.
239
793000
4000
آمبولانس از یک بیمارستان در Boston به یک بیمارستان در Massachusetts می روم.
13:35
And I curlحلقه up into a little fetalجنین ballتوپ.
240
797000
2000
و مانند یک جنین خودم را جمع می کنم.
13:37
And just like a balloonبالون with the last bitبیت of airهوا,
241
799000
7000
و مثل یک بادکنک با آخرین ذره هوا ...
13:44
just, just right out of the balloonبالون,
242
806000
3000
مثل هوايي كه از بادکنک بيرون مي رود ...
13:47
I just feltنمد my energyانرژی liftبلند کردن and just -- I feltنمد my spiritروح surrenderتسلیم شدن.
243
809000
4000
حس کردم انرژی ام بالا رفت و همینطور - حس کردم روحم تسلیم شد.
13:51
And in that momentلحظه, I knewمی دانست that I
244
813000
6000
و در همان لحظه، می دانستم که من
13:57
was no longerطولانی تر the choreographerرقصنده of my life.
245
819000
3000
دیگر طراح زندگی خودم نبودم.
14:00
And eitherیا the doctorsپزشکان rescueنجات my bodyبدن and give me a
246
822000
3000
و یا دکترها بدن من را نجات می دادند و به من ...
14:03
secondدومین chanceشانس at life, or this was perhapsشاید
247
825000
3000
یک فرصت دوباره برای زندگی دادند، یا شاید ...
14:06
my momentلحظه of transitionگذار.
248
828000
2000
این لحظه عبور من بود.
14:13
When I wokeبیدار شدم laterبعد that afternoonبعد از ظهر, I was shockedبهت زده
249
835000
4000
وقتی بعداً عصر آن روز بیدار شدم، شوکه شده بودم
14:17
to discoverكشف كردن that I was still aliveزنده است. When I feltنمد my spiritروح surrenderتسلیم شدن,
250
839000
5000
فهمیدم هنوز زنده هستم. وقتی حس کردم روحم تسلیم شد،
14:22
I said goodbyeخداحافظ to my life.
251
844000
3000
با زندگی ام خداحافظی کردم.
14:25
And my mindذهن was now suspendedمعلق betweenبین two very
252
847000
4000
حالا ذهنم معلق بود بین دو ...
14:29
oppositeمخالف planesهواپیما of realityواقعیت. Stimulationتحریک comingآینده in
253
851000
4000
زمین بسیار متفاوت از واقعيت. تحریک هاي وارد شده ...
14:33
throughاز طریق my sensoryحسی systemsسیستم های feltنمد like pureخالص painدرد.
254
855000
3000
از طریق سیستم های حسی ام، ناراحتم مي.
14:37
Lightسبک burnedسوخته my brainمغز like wildfireآتش سوزی, and soundsبرای تلفن های موبایل
255
859000
4000
نور مغزم را مثل آتش می سوزاند، و صداها ...
14:41
were so loudبا صدای بلند and chaoticبی نظم that I could not pickانتخاب کنید a
256
863000
4000
آنقدر بلند و آشفته بود که نمی توانستم یک صدا را ...
14:45
voiceصدای out from the backgroundزمینه noiseسر و صدا,
257
867000
4000
از صداهای دیگر جدا کنم،
14:49
and I just wanted to escapeدر رفتن. Because I could not identifyشناسایی the
258
871000
4000
و فقط می خواستم فرار کنم. چون نمی توانستم تشخیص دهم ...
14:53
positionموقعیت of my bodyبدن in spaceفضا, I feltنمد enormousعظیم and expansiveگستردگی,
259
875000
5000
موقعیت بدنم را در فضا، حس بزرگی و پهناوری می کردم،
14:58
like a genieجن just liberatedآزاد شده است from her bottleبطری.
260
880000
4000
مثل یک غول چراغ جادو که تازه آزاد شده است.
15:03
And my spiritروح soaredافزایش یافت freeرایگان, like a great whaleنهنگ
261
885000
5000
و روح من به سمت آزادی اوج گرفت، مثل یک نهنگ كه ...
15:08
glidingهواپیمای بدون سرنشین throughاز طریق the seaدریا of silentبی صدا euphoriaرضایت.
262
890000
5000
در میان دریای سرمستی سکوت پیش می رفت.
15:14
Nirvanaنیروانا. I foundپیدا شد Nirvanaنیروانا. And I rememberیاد آوردن thinkingفكر كردن,
263
896000
8000
سعادت [Nirvana]. سعادت و رستگاری را پیدا کرده بودم. و یادم است که فکر می کردم،
15:22
there's no way I would ever be ableتوانایی to squeezeفشار دادن
264
904000
3000
هیچ راهی نیست که دیگر هیچ وقت بتوانم ...
15:25
the enormousnessعظمت of myselfخودم back insideداخل this tinyکوچک little bodyبدن.
265
907000
5000
بزرگی خودم را دوباره داخل این بدن کوچک به زور جا دهم.
15:32
But then I realizedمتوجه شدم, "But I'm still aliveزنده است! I'm still aliveزنده است,
266
914000
4000
اما متوجه شدم، "اما من هنوز زنده ام! من هنوز زنده ام،
15:36
and I have foundپیدا شد Nirvanaنیروانا. And if I have
267
918000
4000
و من سعادت را پیدا کردم. و اگر من ...
15:40
foundپیدا شد Nirvanaنیروانا and I'm still aliveزنده است, then everyoneهر کس
268
922000
3000
سعادت را پیدا کردم و هنوز زنده ام، پس هر کسی ...
15:43
who is aliveزنده است can find Nirvanaنیروانا." And I picturedعکس a worldجهان
269
925000
7000
که زنده است می تواند سعادت را پیدا کند." و من یک دنیایی را نصور کردم كه ...
15:50
filledپر شده with beautifulخوشگل, peacefulصلح آمیز, compassionateدلسوز,
270
932000
4000
پر است از زیبایی، صلح و مهربانی،
15:54
lovingبا محبت people who knewمی دانست that they could come to
271
936000
3000
انسان های پر محبتی که می دانستند که می توانند ...
15:57
this spaceفضا at any time. And that they could
272
939000
4000
هر زمانی که بخواهند به این فضا بیایند. و اینکه می توانند ...
16:01
purposelyعمدا chooseانتخاب کنید to stepگام to the right of theirخودشان
273
943000
4000
عمداً و هدفمند انتخاب کنند که قدم در سمت راست ...
16:05
left hemispheresنیمکره ها and find this peaceصلح. And then
274
947000
5000
نیم کره چپ مغزشان بگذارند و این آرامش را پیدا کنند. بعد ...
16:10
I realizedمتوجه شدم what a tremendousفوق العاده giftهدیه this experienceتجربه
275
952000
4000
فهمیدم که این تجربه چه هدیه شگفت انگیزی ...
16:14
could be, what a strokeسکته مغزی of insightبینش، بصیرت، درون بینی this could be
276
956000
4000
می تواند باشد، چه سکته بصیرتی می تواند باشد،
16:19
to how we liveزنده our livesزندگی می کند. And it motivatedانگیزه me to recoverبهبود پیدا کن.
277
961000
9000
در رابطه با روش زندگیمان. و در من انگیزه ایجاد کرد تا بهبود پیدا کنم.
16:28
Two and a halfنیم weeksهفته ها after the hemorrhageخونریزی, the
278
970000
3000
دو هفته و نیم پس از خون ریزی مغزم،
16:31
surgeonsجراحان wentرفتی in and they removedحذف شده a bloodخون clotلخته خون
279
973000
2000
جراح ها وارد مغز من شدند و یک لخته خونی را برداشتند که ...
16:33
the sizeاندازه of a golfگلف ballتوپ that was pushingهل دادن on my languageزبان centersمراکز.
280
975000
3000
به اندازه یک توپ گلف بود و داشت روی مراکز زبانی من فشار وارد می کرد.
16:36
Here I am with my mamaمامان,
281
978000
2000
اینجا با مادرم هستم،
16:38
who is a trueدرست است angelفرشته in my life. It tookگرفت me eightهشت yearsسالها to completelyبه صورت کامل recoverبهبود پیدا کن.
282
980000
8000
که واقعاً در زندگی من یک فرشته واقعی است. حدود 8 سال طول کشید تا کاملاً بهبود پیدا کنم.
16:47
So who are we? We are the life-forceنیروی حیات powerقدرت of the universeجهان,
283
989000
5000
بنابراین ما کی هستیم؟ ما قدرت نیروی زندگی جهان هستیم،
16:52
with manualکتابچه راهنمای dexterityمهارت and two cognitiveشناختی mindsذهنها.
284
994000
5000
به همراه توانايي هاي عملياتي و دو ذهن شناختي.
16:57
And we have the powerقدرت to chooseانتخاب کنید, momentلحظه by momentلحظه,
285
999000
4000
و ما قدرت انتخاب داریم، لحظه به لحظه،
17:01
who and how we want to be in the worldجهان.
286
1003000
4000
که در این دنیا می خواهیم چه کسی و چگونه باشیم.
17:06
Right here, right now, I can stepگام into the
287
1008000
2000
همین جا، همین الآن، می توانم قدم در ...
17:08
consciousnessآگاهی of my right hemisphereنیمکره, where we are.
288
1010000
4000
هوشیاری نیم کره راست مغزم بگذارم، جایی که ما هستیم.
17:12
I am the life-forceنیروی حیات powerقدرت of the universeجهان.
289
1014000
4000
من قدرت نیروی زندگی جهان هستم.
17:16
I am the life-forceنیروی حیات powerقدرت of the 50 trillionتریلیون beautifulخوشگل
290
1018000
3000
من قدرت نیروی زندگی 50 تریلیون ...
17:19
molecularمولکولی geniusesنابغه ها that make up my formفرم, at one with all that is.
291
1021000
5000
نابغه ي مولکولی زیبا هستم که ساختار مرا می سازند، و با هر آنچه هست یکی می کنند.
17:25
Or, I can chooseانتخاب کنید to stepگام into the consciousnessآگاهی of
292
1027000
3000
یا، می توانم انتخاب کنم که قدم در هوشیاری ...
17:28
my left hemisphereنیمکره, where I becomeتبدیل شدن به a singleتنها individualفردی,
293
1030000
4000
نیم کره چپ مغزم بگذارم، جایی که تبدیل به یک فرد جداگانه،
17:32
a solidجامد. Separateجداگانه from the flowجریان,
294
1034000
3000
و تکی می شوم. جدا از همه جریان،
17:36
separateجداگانه from you. I am Drدکتر. Jillجیل Bolteبولت Taylorتیلور:
295
1038000
3000
جدا از شما. من دکتر جیل بولت تیلور هستم.
17:39
intellectualفکری, neuroanatomistعصب شناس. These are the "we" insideداخل of me.
296
1041000
7000
روشن فکر، نوروآناتومیست. این ها "ما"های درون من هستند.
17:50
Whichکدام would you chooseانتخاب کنید? Whichکدام do you chooseانتخاب کنید? And when?
297
1052000
7000
شما کدام را مي خواهيد انتخاب كنيد؟ کدام را انتخاب می کنید؟ و کی؟
17:59
I believe that the more time we spendخرج کردن
298
1061000
4000
باور دارم که هرچه بیشتر زمان صرف ...
18:03
choosingانتخاب کردن to runاجرا کن the deepعمیق inner-peaceآرامش درونی circuitryمدار مدار
299
1065000
3000
انتخاب ورود به اعماق صلح درونی محیط ...
18:06
of our right hemispheresنیمکره ها, the more peaceصلح we will
300
1068000
3000
نیم کره راست مغزمان کنیم، صلح بیشتری ...
18:09
projectپروژه into the worldجهان, and the more peacefulصلح آمیز our planetسیاره will be.
301
1071000
4000
به جهان ارائه خواهیم کرد، و زمین جای صلح آمیزتری خواهد بود.
18:13
And I thought that was an ideaاندیشه worthارزش spreadingگسترش دادن.
302
1075000
5000
و من فکر کردم، این یک ایده بود که ارزش گسترش دارد.
Translated by Nina Kaihani
Reviewed by Amin Gheibi

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Jill Bolte Taylor - Neuroanatomist
Brain researcher Jill Bolte Taylor studied her own stroke as it happened -- and has become a powerful voice for brain recovery.

Why you should listen

One morning, a blood vessel in Jill Bolte Taylor's brain exploded. As a brain scientist, she realized she had a ringside seat to her own stroke. She watched as her brain functions shut down one by one: motion, speech, memory, self-awareness ...

Amazed to find herself alive, Taylor spent eight years recovering her ability to think, walk and talk. She has become a spokesperson for stroke recovery and for the possibility of coming back from brain injury stronger than before. In her case, although the stroke damaged the left side of her brain, her recovery unleashed a torrent of creative energy from her right. From her home base in Indiana, she now travels the country on behalf of the Harvard Brain Bank as the "Singin' Scientist."

More profile about the speaker
Jill Bolte Taylor | Speaker | TED.com