ABOUT THE SPEAKER
Doris Kearns Goodwin - Historian
Doris Kearns Goodwin writes insightful books on the US Presidency (JFK, LBJ, FDR and Lincoln, so far), telling each president's personal story against the backdrop of history.

Why you should listen

Doris Kearns Goodwin is one of the great popularizers of presidential history. Her books on Lyndon Johnson, the Kennedys, and the wartime Roosevelts all became best-sellers, thanks to her ability to tell a truly human story around these larger-than-life men and women.

Her latest book, Team of Rivals, follows Abraham Lincoln, a brilliant young country lawyer, as he rises to the US Presidency and draws his former political opponents into his circle of advisors. (The book is the basis for Steven Spielberg's next film.)

Goodwin nurses a parallel fascination for baseball, the subject of her beloved memoir Wait Till Next Year. In 2007, she was a finalist candidate for the presidency of Red Sox Nation.

More profile about the speaker
Doris Kearns Goodwin | Speaker | TED.com
TED2008

Doris Kearns Goodwin: Lessons from past presidents

دوریس کرن گودوین: درسهایی از رئیس جمهورهای قبلی

Filmed:
1,977,349 views

دوریس کرن گودوین، تاریخدان، درباره ی چیزی صحبت می کند که می توانیم از رئیس جمهورهای آمریکا، شامل آبراهام لینکلن و لیندون جانسون بیاموزیم. او سپس خاطرات تأثیرگذاری از پدر خود و عشق شان به بیسبال نقل می کند.
- Historian
Doris Kearns Goodwin writes insightful books on the US Presidency (JFK, LBJ, FDR and Lincoln, so far), telling each president's personal story against the backdrop of history. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:18
So, indeedدر واقع, I have spentصرف شده my life
0
0
2000
خوب، در واقع، من زندگیمو صرف
00:20
looking into the livesزندگی می کند of presidentsرئیس جمهور who are no longerطولانی تر aliveزنده است.
1
2000
3000
نگاه به زندگی رئیس جمهورهایی کردم
که دیگه زنده نیستن.
00:24
Wakingبیدار شدن up with Abrahamابراهیم Lincolnلینکلن in the morningصبح,
2
6000
2000
صبح با آبراهام لینکلن قدم زدم،
00:26
thinkingفكر كردن of Franklinفرانکلین Rooseveltروزولت when I wentرفتی to bedبستر at night.
3
8000
3000
شب با فکر فرانکلین روزولت به رختخواب رفتم.
00:29
But when I try and think about what I've learnedیاد گرفتم
4
11000
2000
اما وقتی سعی می کنم و درباره ی چیزایی که
یاد گرفتم فکر می کنم
00:31
about the meaningبه معنی in life, my mindذهن keepsنگه می دارد wanderingسرگردان back
5
13000
3000
از مفهوم زندگی، ذهنم بی اختیار برمی گرده
00:34
to a seminarسمینار that I tookگرفت when I was a graduateفارغ التحصیل studentدانشجو at Harvardهاروارد
6
16000
3000
به سمیناری که وقتی دانشجو بودم
در هاروارد داشتم
00:37
with the great psychologistروانشناس Erikاریک Eriksonاریکسون.
7
19000
3000
با روانشناس بزرگ، اریک اریکسون.
00:40
He taughtتدریس کرد us that the richestثروتمندترین and fullestکاملترین livesزندگی می کند
8
22000
3000
او به ما آموخت که غنی ترین
و پرترین زندگی ها
00:43
attemptتلاش کنید to achieveرسیدن an innerدرونی balanceتعادل betweenبین threeسه realmsقلمرو:
9
25000
4000
سعی می کنن در سه زمینه
به تعادل درونی برسن:
00:47
work, love and playبازی.
10
29000
2000
کار، عشق و بازی.
00:50
And that to pursueدنبال کردن one realmقلمرو to the disregardبی توجهی of the other,
11
32000
2000
و این که برای تلاش در یک زمینه
به دیگری بی توجهی کنی،
00:52
is to openباز کن oneselfخودت to ultimateنهایی sadnessغمگینی in olderمسن تر ageسن.
12
34000
4000
به معنی قرار دادن خود در معرض
افسردگی شدید در سن پیری است.
00:56
Whereasدر حالیکه to pursueدنبال کردن all threeسه with equalبرابر dedicationتعهد,
13
38000
2000
اما تلاش در هر سه به یک میزان،
00:58
is to make possibleامکان پذیر است a life filledپر شده not only with achievementدستاورد,
14
40000
3000
به این معنیه که میشه یه زندگی داشته باشی
که علاوه بر موفقیت،
01:01
but with serenityآرامش.
15
43000
2000
از آرامش هم سرشار باشه.
01:03
So sinceاز آنجا که I tell storiesداستان ها, let me look back
16
45000
2000
پس چون دارم داستان میگم،
بذارین به گذشته نگاه کنیم
01:05
on the livesزندگی می کند of two of the presidentsرئیس جمهور I've studiedمورد مطالعه قرار گرفت to illustrateنشان دادن this pointنقطه --
17
47000
4000
به زندگی دو رئیس جمهوری که درباره شون
مطالعه کردم تا این نکته رو نشون بدم--
01:09
Abrahamابراهیم Lincolnلینکلن and Lyndonلیندون Johnsonجانسون.
18
51000
2000
آبراهام لینکلن و لیندون جانسون.
01:12
As for that first sphereکره of work,
19
54000
2000
در مورد اولین زمینه یعنی کار،
01:14
I think what Abrahamابراهیم Lincoln'sلینکلن life suggestsحاکی از
20
56000
3000
فکر می کنم چیزی که زندگی
آبراهام لینکلن نشون میده
01:17
is that fierceشدید ambitionهدف - آرزو is a good thing.
21
59000
3000
اینه که جاه طلبی شدید چیز خوبیه.
01:20
He had a hugeبزرگ ambitionهدف - آرزو.
22
62000
2000
او به شدت جاه طلب بود.
01:22
But it wasn'tنبود simplyبه سادگی for officeدفتر or powerقدرت or celebrityمشهور or fameشهرت --
23
64000
4000
اما این صرفاً برای مقام یا قدرت
یا معروفیت یا شهرت نبود--
01:26
what it was for was to accomplishانجام دادن something worthyشایسته enoughکافی in life
24
68000
4000
این برای رسیدن به چیزی بود
که در زندگی خیلی ارزش داره چون
01:30
so that he could make the worldجهان a little better placeمحل for his havingداشتن livedزندگی می کرد in it.
25
72000
5000
می تونه دنیا رو جای بهتری برای زندگی بکنه.
01:35
Even as a childکودک, it seemedبه نظر می رسید, Lincolnلینکلن dreamedرویای heroicقهرمانانه dreamsرویاها.
26
77000
4000
به نظر میرسه لینکلن حتی در کودکی
رؤیاهای قهرمانانه داشت.
01:39
He somehowبه نحوی had to escapeدر رفتن that hard-scrabbleسخت خرابکاری farmمزرعه
27
81000
3000
او باید به طریقی از
اون همه کار در مزرعه ای که
01:42
from whichکه he was bornبدنیا آمدن.
28
84000
1000
به دنیا اومده بود خلاص می شد.
01:43
No schoolingآموزش و پرورش was possibleامکان پذیر است for him,
29
85000
2000
مدرسه رفتن براش ممکن نبود،
01:45
exceptبجز a fewتعداد کمی weeksهفته ها here, a fewتعداد کمی weeksهفته ها there.
30
87000
2000
مگه یکی دو هفته اینجا،
یکی دو هفته اونجا.
01:47
But he readخواندن booksکتاب ها in everyهرکدام spareیدکی momentلحظه he could find.
31
89000
3000
اما هر لحظه که بیکار می شد
کتاب میخوند.
01:50
It was said when he got a copyکپی کنید of the Kingپادشاه Jamesجیمز Bibleکتاب مقدس
32
92000
2000
گفته شده وقتی یه نسخه از
انجیل شاه جیمز به دستش می رسید
01:52
or "Aesop'sAesop's Fablesافسانه ها," he was so excitedبرانگیخته he couldn'tنمی توانستم sleepبخواب.
33
94000
3000
یا "افسانه های ازوپ،"
چنان هیجان زده می شد که نمیتونست بخوابه.
01:55
He couldn'tنمی توانستم eatخوردن.
34
97000
1000
نمیتونست غذا بخوره.
01:56
The great poetشاعر Emilyامیلی Dickinsonدیکنسون onceیک بار said,
35
98000
2000
شاعر بزرگ امیلی دیکینسون
در جایی گفته،
01:58
"There is no frigateخلبان like a bookکتاب to take us landsزمین ها away."
36
100000
4000
"هیچ قایقی نمیتونه مثل یه کتاب
ما رو تا دوردست ها ببره."
02:02
How trueدرست است for Lincolnلینکلن.
37
104000
1000
چقدر در مورد لینکلن صدق میکنه.
02:03
Thoughگرچه he never would travelمسافرت رفتن to Europeاروپا,
38
105000
2000
چون با اینکه هرگز به اروپا سفر نکرد،
02:05
he wentرفتی with Shakespeare'sشکسپیر kingsپادشاهان to merryجالب است Englandانگلستان,
39
107000
2000
با شاهان شکسپیر به انگلستان واقعی رفت،
02:07
he wentرفتی with Lordخداوند Byron'sبایرون poetryشعر to Spainاسپانیا and Portugalکشور پرتغال.
40
109000
3000
با شعرهای لرد بایرون
به اسپانیا و پرتقال رفت.
02:10
Literatureادبیات allowedمجاز him to transcendفراتر رفتن his surroundingsمحیط اطراف.
41
112000
3000
ادبیات بهش اجازه داد
از محیط خود فراتر بره.
02:14
But there were so manyبسیاری lossesضرر و زیان in his earlyزود life
42
116000
2000
اما در سال های اول زندگی
افراد بسیاری رو از دست داد
02:16
that he was hauntedخالی از سکنه by deathمرگ.
43
118000
2000
طوری که به مرگ خو گرفت.
02:18
His motherمادر diedفوت کرد when he was only nineنه yearsسالها oldقدیمی;
44
120000
2000
مادرش وقتی که او فقط نه سال داشت فوت کرد؛
02:20
his only sisterخواهر, Sarahسارا, in childbirthزایمان a fewتعداد کمی yearsسالها laterبعد;
45
122000
3000
تنها خواهرش، سارا،
یکی دو سال بعد هنگام زایمان؛
02:24
and his first love, Annان RutledgeRutledge, at the ageسن of 22.
46
126000
3000
و اولین عشقش، آن راتلِج،
در بیست و دو سالگی درگذشت.
02:27
Moreoverعلاوه بر این, when his motherمادر layغیر روحانی dyingدر حال مرگ,
47
129000
2000
به علاوه، مادرش در بستر مرگ،
02:29
she did not holdنگه دارید out for him the hopeامید
48
131000
2000
این امیدواری رو بهش نداد
02:31
that they would meetملاقات in an afterworldپس از مرگ.
49
133000
2000
که در دنیای بعد از مرگ همدیگه رو می بینن.
02:33
She simplyبه سادگی said to him,
50
135000
1000
او فقط بهش گفت،
02:34
"Abrahamابراهیم, I'm going away from you now, and I shallباید never returnبرگشت."
51
136000
4000
"آبراهام، دارم از پیشت میرم،
و هرگز برنمی گردم."
02:38
As a resultنتيجه he becameتبدیل شد obsessedغرق with the thought
52
140000
2000
در نتیجه او گرفتار این تصور
وسواس گونه شده بود
02:40
that when we dieمرگ our life is sweptجاروب شده away -- dustگرد و خاک to dustگرد و خاک.
53
142000
3000
که وقتی ما می میریم
زندگی ما از بین میره-- محو میشه.
02:43
But only as he grewرشد کرد olderمسن تر did he developتوسعه
54
145000
3000
اما وقتی بزرگتر شد،
02:46
a certainمسلم - قطعی consolationتسلیم from an ancientباستانی Greekیونانی notionایده --
55
148000
2000
آرامش خاصی پیدا کرد با
این نظریه ی یونانی--
02:48
but followedدنبال شد by other culturesفرهنگ ها as well --
56
150000
2000
البته به دنبالش فرهنگ های دیگه هم بودن--
02:51
that if you could accomplishانجام دادن something worthyشایسته in your life,
57
153000
2000
که اگه در طول عمرت کار ارزشمندی انجام بدی،
02:53
you could liveزنده on in the memoryحافظه of othersدیگران.
58
155000
3000
میتونی در خاطرات دیگران زنده بمونی.
02:56
Your honorافتخار and your reputationشهرت would outliveبیرون رفتن your earthlyزمینی existenceوجود داشتن.
59
158000
4000
افتخار تو و شهرت تو بعد از مرگ جسم زمینی
زنده خواهد ماند.
03:01
And that worthyشایسته ambitionهدف - آرزو becameتبدیل شد his lodestarقطب نما.
60
163000
2000
و این هدف ارزشمند
ستاره ی راهنمایش شد.
03:03
It carriedانجام him throughاز طریق the one significantقابل توجه depressionافسردگی that he sufferedرنج
61
165000
4000
اونو از افسردگی شدید نجات داد،
03:07
when he was in his earlyزود 30s.
62
169000
2000
وقتی سی و دو سه سال داشت.
03:09
Threeسه things had combinedترکیب شده to layغیر روحانی him lowکم.
63
171000
2000
سه چیز دست به دست دادن
تا اونو داغون کنن.
03:11
He had brokenشکسته شده his engagementنامزدی with Maryمريم Toddتاد,
64
173000
2000
نامزدیش با مری تاد را به زد،
03:13
not certainمسلم - قطعی he was readyآماده to marryازدواج کن her,
65
175000
2000
مطمئن نبود میخواد باهاش ازدواج کنه،
03:15
but knowingدانستن how devastatingویرانگر it was to her that he did that.
66
177000
3000
اما می دونست که این قضیه
چقدر برای مری ویران کننده است.
03:18
His one intimateصمیمی friendدوست, Joshuaجاشوا Speedسرعت, was leavingترک Illinoisایلینوی
67
180000
3000
تنها دوست صمیمی او، جاشوا اسپید،
داشت از ایلینوی می رفت
03:21
to go back to Kentuckyکنتاکی because Speed'sسرعت fatherپدر had diedفوت کرد.
68
183000
3000
به کنتاکی برمی گشت
چون پدرش فوت کرده بود.
03:24
And his politicalسیاسی careerحرفه in the stateحالت legislatureمجلس قانونگذاری
69
186000
2000
و موقعیت سیاسی اش
در مجلس ایالتی
03:26
was on a downwardپایین slideاسلاید.
70
188000
2000
داشت تنزل می کرد.
03:28
He was so depressedافسرده that friendsدوستان worriedنگران he was suicidalخودکشی.
71
190000
3000
چنان افسرده بود
که دوستانش نگران خودکشی او بودند.
03:31
They tookگرفت all knivesچاقوها and razorsتی شرت and scissorsقیچی from his roomاتاق.
72
193000
3000
همه چاقوها و تیغ ها و قیچی ها رو
از اتاقش برداشتن.
03:34
And his great friendدوست Speedسرعت wentرفتی to his sideسمت and said,
73
196000
3000
و دوست بزرگش اسپید
به راه خود رفت و گفت،
03:37
"Lincolnلینکلن, you mustباید rallyتجمع or you will dieمرگ."
74
199000
2000
"لینکلن، تو باید دوباره شروع کنی
وگرنه می میری."
03:39
He said that, "I would just as soonبه زودی dieمرگ right now,
75
201000
3000
او گفت، "بهتر بود همین حالا می مردم،
03:42
but I've not yetهنوز doneانجام شده anything to make any humanانسان beingبودن
76
204000
3000
اما هنوز کاری نکردم تا هیچ انسانی
03:45
rememberیاد آوردن that I have livedزندگی می کرد."
77
207000
2000
به یاد بیاره که من زنده بودم."
03:47
So fueledسوختن by that ambitionهدف - آرزو, he returnedبازگشت to the stateحالت legislatureمجلس قانونگذاری.
78
209000
4000
پس با انرژی حاصل از این عقیده،
به مجلس ایالتی برگشت.
03:51
He eventuallyدر نهایت wonبرنده شد a seatصندلی in Congressکنگره.
79
213000
2000
بالاخره یک صندلی در کنگره به دست آورد.
03:54
He then ranفرار کرد twiceدو برابر for the Senateمجلس سنا, lostکم شده twiceدو برابر.
80
216000
3000
سپس دو بار برای سنا تلاش کرد،
دو بار شکست خورد.
03:57
"Everyoneهر کس is brokenشکسته شده by life," Ernestارنست Hemingwayهمینگوی onceیک بار said,
81
219000
2000
ارنست همینگوی در جایی میگه،
"همه در زندگی شکست میخورن،
03:59
"but some people are strongerقوی تر in the brokenشکسته شده placesمکان ها."
82
221000
3000
اما بعضیا در اثر شکست قوی تر میشن."
04:02
So then he surprisedغافلگیر شدن the nationملت with an upsetناراحت victoryپیروزی
83
224000
3000
خوب او سپس ملت رو با یه
پیروزی غیرمنتظره شگفت زده کرد،
04:05
for the presidencyریاست جمهوری over threeسه farدور more experiencedبا تجربه,
84
227000
3000
در انتخابات ریاست جمهوری
در مقابل سه حریف باتجربه تر،
04:08
farدور more educatedتحصیل کرده, farدور more celebratedجشن گرفت rivalsرقبا.
85
230000
4000
با تحصیلات بسیار بیشتر،
رقبایی که خیلی معروف تر بودن.
04:12
And then when he wonبرنده شد the generalعمومی electionانتخابات,
86
234000
2000
و بعد وقتی در انتخاب سراسری برنده شد،
04:14
he stunnedخسته شدم the nationملت even more
87
236000
2000
ملت را متعجب تر هم کرد
04:16
by appointingانتصاب eachهر یک of these threeسه rivalsرقبا into his Cabinetکابینه.
88
238000
3000
وقتی هر سه رقیب خودش رو
به عضویت کابینه درآورد.
04:19
It was an unprecedentedبی سابقه actعمل کن at the time because everybodyهمه thought,
89
241000
3000
این کار سابقه نداشت چون همه فکر می کردن،
04:22
"He'llجهنم look like a figureheadسربرگ comparedمقایسه کرد to these people."
90
244000
3000
"او در مقایسه با این افراد
یه دست نشانده محسوب میشه."
04:25
They said, "Why are you doing this, Lincolnلینکلن?"
91
247000
2000
اونها گفتن،
"لینکلن، چرا این کارو می کنی؟"
04:27
He said, "Look, these are the strongestقوی ترین
92
249000
2000
او گفت،
"ببینید، اینها قوی ترین
04:29
and mostاکثر ableتوانایی menمردان in the countryکشور.
93
251000
2000
و تواناترین افراد کشور هستن.
04:31
The countryکشور is in perilخطرات. I need them by my sideسمت."
94
253000
3000
کشور در خطره.
اونها رو کنارم لازم دارم."
04:34
But perhapsشاید my oldقدیمی friendدوست Lyndonلیندون Johnsonجانسون
95
256000
2000
اما شاید دوست قدیمی من لیندون جانسون
04:36
mightممکن have put it in lessکمتر nobleنجیب fashionمد:
96
258000
2000
این حرف رو با حسن نیت کمتری گفته:
04:38
"Better to have your enemiesدشمنان insideداخل the tentچادر pissingپوسیدن out,
97
260000
3000
"بهتره دشمنات داخل چادر باشن و
بیرون شاش کنن،
04:41
than outsideخارج از the tentچادر pissingپوسیدن in."
98
263000
2000
تا این که بیرون باشن و
داخل شاش کنن."
04:43
(Laughterخنده)
99
265000
2000
(صدای خنده حاضرین)
04:45
But it soonبه زودی becameتبدیل شد clearروشن است that Abrahamابراهیم Lincolnلینکلن
100
267000
3000
اما به زودی روشن شد آبراهام لینکلن
04:48
would emergeظهور as the undisputedبدون تردید captainکاپیتان of this unrulyبی ادبانه teamتیم.
101
270000
4000
فرمانده ی بلامنازع این گروه سرکش است.
04:52
For eachهر یک of them soonبه زودی cameآمد to understandفهمیدن
102
274000
3000
چون همه شون به زودی فهمیدند
04:55
that he possessedمجذوب an unparalleledبی نظیر arrayآرایه of
103
277000
2000
که او مجهز به
04:57
emotionalعاطفی strengthsنقاط قوت and politicalسیاسی skillsمهارت ها
104
279000
2000
توانایی های عاطفی و
مهارت های سیاسی بی نظیری است
04:59
that provedثابت farدور more importantمهم than the thinnessلاغر of his externalخارجیsumمجموعé.
105
281000
4000
که ثابت شد بسیار مهم تر
از سوابق ناچیز بیرونی اش هستند.
05:03
For one thing, he possessedمجذوب an uncannyغیر طبیعی abilityتوانایی
106
285000
2000
به عنوان مثال، او توانایی فوق العاده ای
05:05
to empathizeهمدردی with and to think about other peoples'مردم " pointنقطه of viewچشم انداز.
107
287000
4000
برای درک احساس و فهم دیدگاه دیگران داشت.
05:09
He repairedتعمیر شده injuredمجروح feelingsاحساسات that mightممکن have escalatedافزایش یافت
108
291000
2000
او احساسات لطمه دیده ای را ترمیم می کرد
که ممکن بود در صورت تشدید
05:11
into permanentدائمی hostilityخصومت.
109
293000
2000
به خصومت دائم تبدیل شوند.
05:13
He sharedبه اشتراک گذاشته شده creditاعتبار with easeسهولت,
110
295000
2000
به راحتی نظر دیگران را می پذیرفت،
05:15
assumedفرض responsibilityمسئوليت for the failureشکست of his subordinatesزیردستان,
111
297000
3000
مسئولیت شکست زیردستان
خود را برعهده می گرفت،
05:18
constantlyبه طور مداوم acknowledgedاذعان کرد his errorsاشتباهات and learnedیاد گرفتم from his mistakesاشتباهات.
112
300000
3000
پیوسته اشتباه های خود را می پذیرفت و
از خطاهایش درس می گرفت.
05:22
These are the qualitiesکیفیت ها we should be looking for in our candidatesنامزدهای in 2008.
113
304000
3000
این ها صفاتی است که باید
در کاندیداهای مان جستجو کنیم.
05:25
(Applauseتشویق و تمجید)
114
307000
3000
(تشویق حضار)
05:28
He refusedرد to be provokedتحریک شده by pettyکوچک grievancesشکایت.
115
310000
4000
با نارضایتی های کوچک از کوره در نمی رفت.
05:32
He never submittedارسال شده to jealousyحسادت or broodedمرده است over perceivedدرک شده slightsاسقف ها.
116
314000
3000
هرگز تسلیم حسادت یا
از سرزنش دیگران متألم نمی شد.
05:36
And he expressedبیان his unshakeableبی نظیر convictionsاعتقادات
117
318000
2000
و استدلال های محکم خود را ارائه می کرد
05:38
in everydayهر روز languageزبان, in metaphorsاستعاره ها, in storiesداستان ها.
118
320000
4000
به شکل محاوره ی عادی، استعاره، داستان.
05:42
And with a beautyزیبایی of languageزبان -- almostتقریبا as if
119
324000
2000
و با زیبایی زبان-- تقریباً مثل این بود که
05:44
the Shakespeareشکسپیر and the poetryشعر he had so lovedدوست داشتنی as a childکودک
120
326000
2000
شکسپیر و شعری که او
در کودکی آن چنان دوست داشت
05:46
had workedکار کرد theirخودشان way into his very soulروح.
121
328000
3000
با روح او عجین شده بود.
05:50
In 1863, when the Emancipationرهایی Proclamationاعلان was signedامضاء شده,
122
332000
3000
در 1863،
هنگام امضای اعلامیه ی آزادی،
05:53
he broughtآورده شده his oldقدیمی friendدوست, Joshuaجاشوا Speedسرعت, back to the Whiteسفید Houseخانه,
123
335000
2000
دوست قدیمی خود، جاشوا اسپید
رو به کاخ سفید آورد،
05:55
and rememberedبه یاد داشته باشید that conversationگفتگو of decadesچند دهه before, when he was so sadغمگین.
124
337000
4000
و اون مکالمه ی دهها سال پیش رو به یاد آورد،
وقتی به شدت افسرده بود.
05:59
And he, pointingاشاره کردن to the Proclamationاعلان, said,
125
341000
2000
و با اشاره به اعلامیه گفت،
06:01
"I believe, in this measureاندازه گرفتن, my fondestپرطرفدارترین hopesامیدوارم will be realizedمتوجه شدم."
126
343000
5000
"معتقدم، با این کار،
بزرگترین آرزوهام به واقعیت تبدیل میشه."
06:06
But as he was about to put his signatureامضا on the Proclamationاعلان
127
348000
3000
اما وقتی داشت اعلامیه رو امضا می کرد
06:09
his ownخودت handدست was numbبی حس and shakingتکان دادن
128
351000
2000
دست خودش بی حس بود و می لرزید
06:11
because he had shakenتکان داده شده a thousandهزار handsدست ها that morningصبح at a Newجدید Year'sسال ها receptionپذیرش.
129
353000
3000
چون صبح همون روز در مراسم سال نو
با هزاران نفر دست داده بود.
06:14
So he put the penخودکار down.
130
356000
2000
پس قلم رو پایین آورد.
06:16
He said, "If ever my soulروح were in an actعمل کن, it is in this actعمل کن.
131
358000
3000
گفت، "اگه وجود من فقط یک بار کاری کرده باشه،
همین یک کار بوده.
06:19
But if I signامضا کردن with a shakingتکان دادن handدست,
132
361000
2000
اما اگه با دست لرزان امضا کنم،
06:21
posterityبعدا will say, 'Heاو hesitatedتردید کرد.'"
133
363000
2000
آیندگان خواهند گفت، «تردید داشته."
06:23
So he waitedمنتظر untilتا زمان he could take up the penخودکار
134
365000
2000
پس صبر کرد تا وقتی تونست
قلم رو به دست بگیره
06:25
and signامضا کردن with a boldجسورانه and clearروشن است handدست.
135
367000
2000
و با قاطعیت و به وضوح امضا کنه.
06:28
But even in his wildestوحشی ترین dreamsرویاها,
136
370000
2000
اما حتی در بهترین رؤیاهایش،
06:30
Lincolnلینکلن could never have imaginedتصور
137
372000
1000
لینکلن هرگز تصور نمی کرد
06:31
how farدور his reputationشهرت would reachنائل شدن.
138
373000
2000
شهرت او تا کجا خواهد رفت.
06:33
I was so thrilledهیجان زده to find an interviewمصاحبه with the great Russianروسی writerنویسنده,
139
375000
4000
وقتی یه مصاحبه با نویسنده ی بزرگ روسی
پیدا کردم، هیجان زده شدم،
06:37
Leoلئو Tolstoyتولستوی, in a Newجدید Yorkیورک newspaperروزنامه in the earlyزود 1900s.
140
379000
4000
لئو تولستوی، در روزنامه ی
نیویورک در اوایل دهه ی ۱۹۰۰
06:41
And in it, Tolstoyتولستوی told of a tripسفر that he'dاو می خواهد recentlyبه تازگی madeساخته شده
141
383000
3000
و اونجا، تولستوی از سفر اخیرش میگه
06:44
to a very remoteاز راه دور areaمنطقه of the Caucasusقفقاز,
142
386000
2000
به ناحیه ای دوردست در قفقاز،
06:46
where there were only wildوحشی barbariansبربریان,
143
388000
2000
جایی که فقط بربرهای وحشی بودن،
06:48
who had never left this partبخشی of Russiaروسیه.
144
390000
2000
که هرگز این بخش از روسیه
رو ترک نکرده بودن.
06:50
Knowingدانستن that Tolstoyتولستوی was in theirخودشان midstدر میان,
145
392000
2000
اونها با دیدن تولستوی،
06:52
they askedپرسید: him to tell storiesداستان ها of the great menمردان of historyتاریخ.
146
394000
3000
ازش خواستن قصه ی مردان بزرگ تاریخ رو بگه.
06:55
So he said, "I told them about Napoleonناپلئون
147
397000
2000
او هم گفته بود، "بهشون درباره ی ناپلئون
06:57
and Alexanderالکساندر the Great and Frederickفردریک the Great
148
399000
2000
و اسکندر کبیر و فردریک کبیر
06:59
and Juliusجولیوس Caesarسزار, and they lovedدوست داشتنی it.
149
401000
1000
و ژولیوس سزار گفتم و خوششون اومد.
07:01
But before I finishedتمام شده, the chiefرئیس of the barbariansبربریان stoodایستاد up and said,
150
403000
3000
اما قبل از این که تموم کنم،
رئیس بربرها ایستاد و گفت،
07:04
'But wait, you haven'tنه told us about the greatestبزرگترین rulerخط كش of them all.
151
406000
3000
«اما صبر کن، به ما درباره ی
بزرگترین فرمانده شون نگفتی.
07:07
We want to hearشنیدن about that man who spokeصحبت کرد with a voiceصدای of thunderرعد و برق,
152
409000
3000
میخوایم درباره ی مردی بشنویم
که صدای رعدآسایی داشت،
07:11
who laughedخندید like the sunriseطلوع خورشید,
153
413000
1000
مثل طلوع آفتاب می خندید،
07:13
who cameآمد from that placeمحل calledبه نام Americaآمریکا, whichکه is so farدور from here,
154
415000
2000
از جایی به اسم آمریکا اومد
که خیلی از اینجا دوره،
07:15
that if a youngجوان man should travelمسافرت رفتن there,
155
417000
2000
که اگه یه مرد جوان بخواد بره اونجا،
07:17
he would be an oldقدیمی man when he arrivedوارد شد.
156
419000
2000
وقتی به اونجا برسه یه پیرمرد شده.
07:19
Tell us of that man. Tell us of Abrahamابراهیم Lincolnلینکلن.'"
157
421000
4000
درباره ی اون مرد به ما بگو.
درباره ی آبراهام لینکلن به ما بگو.»"
07:23
He was stunnedخسته شدم.
158
425000
1000
او شگفت زده شده بود.
07:24
He told them everything he could about Lincolnلینکلن.
159
426000
2000
هر چی میتونست درباره ی
لینکلن به اونها گفت.
07:26
And then in the interviewمصاحبه he said, "What madeساخته شده Lincolnلینکلن so great?
160
428000
2000
و بعد در مصاحبه گفته بود،
"چه چیزی لینکلن رو اینقدر بزرگ کرد؟
07:28
Not as great a generalعمومی as Napoleonناپلئون,
161
430000
2000
حتی بزرگتر از ژنرالی مثل ناپلئون،
07:30
not as great a statesmanدولتمرد as Frederickفردریک the Great."
162
432000
3000
حتی بزرگتر از دولتمردی مثل فردریک کبیر."
07:33
But his greatnessعظمت consistedتشکیل شد, and historiansمورخان would roundlyدور agreeموافق,
163
435000
3000
اما بزرگی او، تاریخدان ها توافق دارند،
07:36
in the integrityتمامیت of his characterشخصیت
164
438000
2000
به دلیل شخصیت کامل
07:38
and the moralاخلاقی fiberفیبر of his beingبودن.
165
440000
2000
و ذات بی نقص او بود.
07:40
So in the endپایان that powerfulقدرتمند ambitionهدف - آرزو
166
442000
2000
به این ترتیب آن جاه طلبی بزرگ
07:42
that had carriedانجام Lincolnلینکلن throughاز طریق his bleakدلتنگ childhoodدوران کودکی had been realizedمتوجه شدم.
167
444000
3000
که لینکلن را از کودکی غمبارش همراهی می کرد
قابل درک است.
07:45
That ambitionهدف - آرزو that had allowedمجاز him to laboriouslyسخت گیرانه educateآموزش himselfخودت by himselfخودت,
168
447000
5000
آن جاه طلبی که به او امکان داد
با پشتکار به آموزش خود بپردازد،
07:50
to go throughاز طریق that stringرشته of politicalسیاسی failuresخرابی
169
452000
2000
از شکست های سیاسی پی در پی
عبور کند
07:52
and the darkestتاریک ترین daysروزها of the warجنگ.
170
454000
2000
و تیره ترین روزهای جنگ را
پشت سر بگذارد.
07:54
His storyداستان would be told.
171
456000
2000
داستان او باید گفته می شد.
07:57
So as for that secondدومین sphereکره, not of work, but of love --
172
459000
3000
اما در مورد دوم،
کار نه، بلکه عشق--
08:00
encompassingشامل familyخانواده, friendsدوستان and colleaguesهمکاران --
173
462000
3000
که شامل خانواده، دوستان و همکاران میشه--
08:03
it, too, takes work and commitmentتعهد.
174
465000
2000
این هم نیاز به تلاش و تعهد داره.
08:06
The Lyndonلیندون Johnsonجانسون that I saw in the last yearsسالها of his life,
175
468000
2000
لیندون جانسونی که من دیدم
در آخرین سالهای زندگی اش،
08:08
when I helpedکمک کرد him on his memoirsخاطرات,
176
470000
2000
وقتی کمک کردم خاطراتش رو
به یاد بیاره،
08:10
was a man who had spentصرف شده so manyبسیاری yearsسالها in the pursuitدستیابی of
177
472000
3000
مردی بود که سالهای متمادی رو صرف
08:13
work, powerقدرت and individualفردی successموفقیت,
178
475000
2000
کار، قدرت و موفقیت فردی کرده بود،
08:15
that he had absolutelyکاملا no psychicروانی or emotionalعاطفی resourcesمنابع left
179
477000
4000
که مطلقاً هیچ نشانی از عاطفه یا احساس
در او باقی نمونده بود
08:19
to get him throughاز طریق the daysروزها
180
481000
1000
تا کمکش کنه در روزهایی که
08:20
onceیک بار the presidencyریاست جمهوری was goneرفته.
181
482000
2000
دیگه ریاست جمهوری تموم شده.
08:23
My relationshipارتباط with him beganآغاز شد on a ratherنسبتا curiousکنجکاو levelسطح.
182
485000
3000
روابطم با او کمی غیرعادی شروع شد.
08:26
I was selectedانتخاب شد as a Whiteسفید Houseخانه Fellowهمکار when I was 24 yearsسالها oldقدیمی.
183
488000
3000
وقتی 24 سال داشتم
به عنوان "همکار کاخ سفید" انتخاب شدم.
08:29
We had a bigبزرگ danceرقص at the Whiteسفید Houseخانه.
184
491000
2000
یه مهمانی رقص بزرگ تو کاخ سفید بود.
08:31
Presidentرئيس جمهور Johnsonجانسون did danceرقص with me that night.
185
493000
2000
اون شب رئیس جمهور جانسون
با من رقصید.
08:33
Not that peculiarعجیب و غریب --
186
495000
1000
چیز زیاد عجیبی نبود--
08:34
there were only threeسه womenزنان out of the 16 Whiteسفید Houseخانه Fellowsدوستانی.
187
496000
2000
از ۱۶ همکار کاخ سفید فقط سه تا زن بودن.
08:36
But he did whisperنجوا in my earگوش that he wanted me
188
498000
3000
اما او توی گوشم نجوا کرد که میخواد من
08:39
to work directlyبه طور مستقیم for him in the Whiteسفید Houseخانه.
189
501000
2000
تو کاخ سفید مستقیماً برای اون کار کنم.
08:41
But it was not to be that simpleساده.
190
503000
1000
اما قضیه به این سادگی هم نبود.
08:42
For in the monthsماه ها leadingمنتهی شدن up to my selectionانتخاب,
191
504000
2000
چون طی ماههای منتهی به انتخاب شدنم،
08:44
like manyبسیاری youngجوان people, I'd been activeفعال
192
506000
2000
مثل خیلی از جوونای دیگه،
من فعال بودم
08:46
in the anti-Vietnamضد ویتنام Warجنگ movementجنبش,
193
508000
2000
در حرکت ضد جنگ ویتنام،
08:48
and had writtenنوشته شده است an articleمقاله againstدر برابر Lyndonلیندون Johnsonجانسون,
194
510000
3000
و یه مقاله علیه لیندون جانسون نوشته بودم،
08:51
whichکه unfortunatelyمتاسفانه cameآمد out in The Newجدید Republicجمهوری
195
513000
1000
که بدبختانه در مجله ی
نیوریپابلیک چاپ شد
08:52
two daysروزها after the danceرقص in the Whiteسفید Houseخانه.
196
514000
2000
دو روز بعد از رقص در کاخ سفید.
08:54
(Laugherخنده)
197
516000
2000
(صدای خنده حاضرین)
08:56
And the themeموضوع of the articleمقاله was how to removeبرداشتن Lyndonلیندون Johnsonجانسون from powerقدرت.
198
518000
3000
و خلاصه ی مطلب این بود که چطور میشه
لیندون جانسون رو از قدرت حذف کرد.
08:59
(Laughterخنده)
199
521000
1000
(صدای خنده حاضرین)
09:00
So I was certainمسلم - قطعی he would kickضربه زدن me out of the programبرنامه.
200
522000
3000
پس مطمئن بودم منو از برنامه
بیرون میندازه.
09:03
But insteadبجای, surprisinglyشگفت آور, he said,
201
525000
1000
اما او با کمال تعجب گفت،
09:04
"Oh, bringآوردن her down here for a yearسال,
202
526000
2000
"اوه، بذارین یه سال اینجا بمونه،
09:06
and if I can't winپیروزی her over, no one can."
203
528000
2000
و اگه من نتونم اونو ببرم،
هیچ کی نمی تونه."
09:09
So I did endپایان up workingکار کردن for him in the Whiteسفید Houseخانه.
204
531000
2000
خوب در نهایت دیدم دارم تو کاخ سفید
برای اون کار می کنم.
09:11
Eventuallyدر نهایت accompaniedهمراه him to his ranchدر مرتع پرورش احشام to help him on those memoirsخاطرات,
205
533000
2000
در نهایت اونو تا مزرعه ش همراهی کردم
تا کمک کنم اون خاطرات رو به یاد بیاره،
09:13
never fullyبه طور کامل understandingدرك كردن why he'dاو می خواهد chosenانتخاب شده me to spendخرج کردن so manyبسیاری hoursساعت ها with.
206
535000
4000
هرگز کاملاً متوجه نشدم چرا
برای گذروندن اون همه وقت منو انتخاب کرد.
09:17
I like to believe it was because I was a good listenerشنونده.
207
539000
2000
دوست دارم باور کنم به این دلیل بوده
که شنونده ی خوبی بودم.
09:20
He was a great storytellerداستانپرداز.
208
542000
1000
او قصه گوی بزرگی بود.
09:21
Fabulousشگفت آور, colorfulرنگارنگ, anecdotalعاقلانه storiesداستان ها.
209
543000
2000
قصه های قدیمی و رنگارنگ.
09:23
There was a problemمسئله with these storiesداستان ها, howeverبا این حال,
210
545000
2000
اما این قصه ها یه مشکل داشت،
09:25
whichکه I laterبعد discoveredکشف شده, whichکه is that halfنیم of them weren'tنبودند trueدرست است.
211
547000
3000
که بعدها فهمیدم،
که این بود که نصف اونا واقعیت نداشت.
09:28
But they were great, nonethelessبا این وجود.
212
550000
1000
اما به هر حال،
محشر بودن.
09:29
(Laughterخنده)
213
551000
1000
(صدای خنده حاضرین)
09:30
So I think that partبخشی of his attractionجاذبه for me was that I lovedدوست داشتنی listeningاستماع to his tallبلند قد talesداستان.
214
552000
5000
پس فکر کنم اون قسمت از جاذبه ش برای من این بود
که عاشق گوش دادن به قصه های درازش بودم.
09:35
But I alsoهمچنین worriedنگران that partبخشی of it was that I was then a youngجوان womanزن.
215
557000
3000
اما نگران هم بودم که بخشی از اون نگرانی
این بود که اون موقع یه زن جوون بودم.
09:38
And he had somewhatتاحدی of a minorجزئی leagueلیگ womanizingزن زیبایی reputationشهرت.
216
560000
3000
و او هم کمی به زن دوستی معروف بود.
09:41
So I constantlyبه طور مداوم chattedگپ زدن to him about boyfriendsدوست پسر,
217
563000
2000
پس دائماً درباره ی
دوست پسرهام بهش می گفتم،
09:43
even when I didn't have any at all.
218
565000
2000
حتی وقتی هیچ دوست پسری نداشتم.
09:45
Everything was workingکار کردن perfectlyکاملا,
219
567000
1000
همه چیز خوب پیش می رفت،
09:46
untilتا زمان one day he said he wanted to discussبحث و گفتگو our relationshipارتباط.
220
568000
2000
تا این که یه روز گفت می خواد
درباره ی روابط مون صحبت کنیم.
09:48
Soundedبا صدای بلند very ominousشوم when he tookگرفت me nearbyدر نزدیکی to the lakeدریاچه,
221
570000
3000
وقتی منو به یه دریاچه در اون حوالی برد
وضعیت خوب به نظر نمی رسید،
09:51
convenientlyبه راحتی calledبه نام Lakeدریاچه Lyndonلیندون Bainesباینز Johnsonجانسون.
222
573000
3000
اغلب بهش میگن
دریاچه ی لیندون بینز جانسون.
09:54
And there was wineشراب and cheeseپنیر and a red-checkedقرمز چک شده tableclothسفره --
223
576000
2000
و شراب و پنیر و رومیزی قرمز شطرنجی--
09:56
all the romanticرومانتیک trappingsترسیم.
224
578000
2000
همه جور تله ی عشقی.
09:58
And he startedآغاز شده out,
225
580000
1000
و شروع کرد،
09:59
"Dorisدوریس, more than any other womanزن I have ever knownشناخته شده ... "
226
581000
2000
"دوریس، بیشتر از هر
زن دیگه ای که تا حالا شناختم..."
10:01
And my heartقلب sankغرق شدن.
227
583000
2000
و دلم ریخت.
10:03
And then he said,
228
585000
1000
و بعد گفت،
10:04
"You remindیادآوری کن me of my motherمادر."
229
586000
2000
"تو منو به یاد مادرم میندازی."
10:06
(Laughterخنده)
230
588000
1000
(صدای خنده حاضرین)
10:07
It was prettyبسیار embarrassingشرم آور, givenداده شده what was going on in my mindذهن.
231
589000
5000
کاملاً دستپاچه شده بودم،
تصورم یه چیز دیگه بود.
10:13
But I mustباید say, the olderمسن تر I've gottenدریافت کردم,
232
595000
2000
اما باید بگم،
هر چه پیرتر میشم،
10:15
the more I realizeتحقق بخشیدن what an incredibleباور نکردنی privilegeامتیاز it was
233
597000
2000
بیشتر متوجه میشم
چه فرصت منحصر به فردی داشتم
10:17
to have spentصرف شده so manyبسیاری hoursساعت ها with this agingپیری lionشیر نر of a man.
234
599000
3000
برای صرف اون همه وقت
با یه شیر پا به سن گذاشته.
10:20
A victorپیروزی in a thousandهزار contestsمسابقات,
235
602000
2000
یه قهرمان در هزاران عرصه،
10:22
threeسه great civilمدنی rightsحقوق lawsقوانین, Medicareمدیکر, aidکمک to educationتحصیلات.
236
604000
5000
سه قانون بزرگ حقوق شهروندی،
مدیکر، کمک به آموزش.
10:27
And yetهنوز, roundlyدور defeatedشکست داد in the endپایان by the warجنگ in Vietnamویتنام.
237
609000
2000
و در عین حال، در پایان،
شکست فاحش در جنگ ویتنام.
10:30
And because he was so sadغمگین and so vulnerableآسیب پذیر,
238
612000
2000
و چون اون قدری افسرده و آسیب پذیر بود،
10:32
he openedافتتاح شد up to me in waysراه ها he never would have
239
614000
2000
مسائل را با من طوری مطرح می کرد
که هرگز قبل از اون سابقه نداشت
10:34
had I knownشناخته شده him at the heightارتفاع of his powerقدرت --
240
616000
2000
وقتی در رأس قدرت می شناختمش--
10:36
sharingبه اشتراک گذاری his fearsترس, his sorrowsغم و اندوه and his worriesنگرانی ها.
241
618000
3000
از ترس هاش می گفت،
از غصه هاش و نگرانی هاش.
10:39
And I'd like to believe that the privilegeامتیاز firedاخراج شد withinدر داخل me
242
621000
3000
و دوست دارم باور کنم که اون
ویژگی ذاتی من
10:42
the driveراندن to understandفهمیدن the innerدرونی personفرد behindپشت the publicعمومی figureشکل,
243
624000
3000
باعث شده تمایل به فهم شخصیت درونی افراد
در پشت شخصیت ظاهری اونها داشته باشم،
10:45
that I've triedتلاش کرد to bringآوردن to eachهر یک of my booksکتاب ها sinceاز آنجا که then.
244
627000
4000
و از اون موقع سعی کردم
اونو به همه ی کتابهام ببرم.
10:49
But it alsoهمچنین broughtآورده شده home to me the lessonsدرس ها
245
631000
2000
اما همچنین به یاد درسهایی افتادم
10:51
whichکه Erikاریک Eriksonاریکسون had triedتلاش کرد to instillالهام بخشیدن in all of us
246
633000
3000
که اریک اریکسون سعی کرده بود
به همه ی ما بگه
10:54
about the importanceاهمیت of findingیافته balanceتعادل in life.
247
636000
3000
درباره ی اهمیت تعادل در زندگی.
10:57
For on the surfaceسطح, Lyndonلیندون Johnsonجانسون should have had
248
639000
2000
چون ظاهراً لیندون جانسون باید
10:59
everything in the worldجهان to feel good about in those last yearsسالها,
249
641000
4000
همه چیز توی دنیا داشته باشه
تا اون سالهای آخر حس خوبی بهش بدن،
11:03
in the senseاحساس that he had been electedانتخاب شده to the presidencyریاست جمهوری;
250
645000
2000
چون به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده بود،
11:05
he had all the moneyپول he neededمورد نیاز است to pursueدنبال کردن
251
647000
2000
اون همه پول داشت تا
11:07
any leisureاوقات فراغت activityفعالیت he wanted;
252
649000
2000
هر کاری دلش میخواد بکنه؛
11:09
he ownedمتعلق به a spaciousبزرگ ranchدر مرتع پرورش احشام in the countrysideحومه شهر, a penthouseپنت هاوس in the cityشهر,
253
651000
3000
یک مزرعه ی بزرگ بیرون شهر داشت،
یه پنت هاوس داخل شهر،
11:12
sailboatsقایق بادبانی, speedboatsقایق های مسافری.
254
654000
2000
کشتی های تفریحی، قایق.
11:14
He had servantsبندگان to answerپاسخ any whimهوی و هوس,
255
656000
2000
پیشخدمت هایی که هر لحظه
در خدمتش بودن،
11:16
and he had a familyخانواده who lovedدوست داشتنی him deeplyعمیقا.
256
658000
3000
و خانواده ای که به شدت دوستش داشتن.
11:20
And yetهنوز, yearsسالها of concentrationتمرکز solelyصرفا on work and individualفردی successموفقیت
257
662000
3000
و در عین حال، سالها تمرکزمحض
روی کار و موفقیت فردی
11:23
meantبه معنای that in his retirementبازنشستگی he could find no solaceآرامش
258
665000
4000
به این معنی بود که او در بازنشستگی
هیچ مایه ای برای تسلای خاطر نداشت
11:27
in familyخانواده, in recreationتفریح, in sportsورزش ها or in hobbiesسرگرمی.
259
669000
4000
در خانواده، در تفریح، در ورزش،
یا مشغولیت های دیگر.
11:31
It was almostتقریبا as if the holeسوراخ in his heartقلب was so largeبزرگ
260
673000
3000
تقریباً مثل این بود که
حفره ی قلبش چنان بزرگ بود که
11:34
that even the love of a familyخانواده, withoutبدون work, could not fillپر کن it.
261
676000
3000
حتی عشق یک خانواده،
بدون کار، نمی تونست پرش کنه.
11:37
As his spiritsارواح saggedsagged, his bodyبدن deterioratedخراب شد
262
679000
3000
و روحیه ش افت کرده بود،
جسمش به قهقرا رفته بود
11:40
untilتا زمان, I believe, he slowlyبه آرامی broughtآورده شده about his ownخودت deathمرگ.
263
682000
3000
به حدی که به نظر من،
به تدریج داشت آماده ی مرگ می شد.
11:44
In those last yearsسالها, he said he was so sadغمگین
264
686000
2000
تو اون روزهای آخر،
گفت خیلی غصه می خورده
11:46
watchingتماشا کردن the Americanآمریکایی people look towardبه سمت a newجدید presidentرئيس جمهور and forgettingفراموش کردن him.
265
688000
4000
وقتی می بینه مردم آمریکا به رئیس جمهور دیگه ای
فکر می کنن و اونو فراموش می کنن.
11:50
He spokeصحبت کرد with immenseعظیم sadnessغمگینی in his voiceصدای,
266
692000
2000
غم عمیقی تو صداش بود،
11:52
sayingگفت: maybe he should have spentصرف شده more time with his childrenفرزندان,
267
694000
2000
می گفت باید زمان بیشتری
با بچه هاش می گذروند،
11:54
and theirخودشان childrenفرزندان in turnدور زدن.
268
696000
2000
و بچه هاشون به نوبت خود
(همین نظر رو داشتن.)
11:56
But it was too lateدیر است.
269
698000
2000
اما خیلی دیر شده بود.
11:58
Despiteبا وجود all that powerقدرت, all that wealthثروت,
270
700000
2000
با اون همه قدرت، اون همه ثروت،
12:00
he was aloneتنها when he finallyسرانجام diedفوت کرد --
271
702000
2000
وقتی در نهایت فوت کرد تنها بود--
12:02
his ultimateنهایی terrorترور realizedمتوجه شدم.
272
704000
2000
چیزی که بیشتر ازش می ترسید،
به واقعیت بدل شده بود.
12:05
So as for that thirdسوم sphereکره of playبازی,
273
707000
2000
اما زمینه ی سوم یعنی بازی،
12:07
whichکه he never had learnedیاد گرفتم to enjoyلذت بردن,
274
709000
2000
که هرگز یاد نگرفته بود ازش لذت ببره،
12:09
I've learnedیاد گرفتم over the yearsسالها
275
711000
2000
طی سالها فهمیدم
12:11
that even this sphereکره requiresنیاز دارد a commitmentتعهد of time and energyانرژی --
276
713000
3000
که حتی این زمینه هم
نیاز به صرف وقت و انرژی داره
12:14
enoughکافی so that a hobbyسرگرمی, a sportورزش, a love of musicموسیقی,
277
716000
4000
به قدری که یه سرگرمی، ورزش، عشق به موسیقی،
12:18
or artهنر, or literatureادبیات, or any formفرم of recreationتفریح,
278
720000
3000
یا هنر، یا ادبیات، یا هر نوع خلاقیت،
12:21
can provideفراهم کند trueدرست است pleasureلذت, relaxationآرامش and replenishmentدوباره پر کردن.
279
723000
3000
بتونه آرامش، تجدید قوا
و لذت واقعی ایجاد کنه.
12:25
So deepعمیق, for instanceنمونه, was Abrahamابراهیم Lincoln'sلینکلن love of Shakespeareشکسپیر,
280
727000
3000
مثلاً عشق آبراهام لینکلن
به شکسپیر اونقدر عمیق بود،
12:28
that he madeساخته شده time to spendخرج کردن more than a hundredصد nightsشب ها in the theaterتئاتر,
281
730000
4000
که او بیش از صدها شب به نمایش رفت،
12:32
even duringدر حین those darkتاریک است daysروزها of the warجنگ.
282
734000
2000
حتی در روزهای تاریک جنگ.
12:34
He said, when the lightsچراغ ها wentرفتی down and a Shakespeareشکسپیر playبازی cameآمد on,
283
736000
3000
می گفت وقتی چراغها خاموش میشه
و نمایشی از شکسپیر شروع میشه،
12:37
for a fewتعداد کمی preciousگرانبها hoursساعت ها he could imagineتصور کن himselfخودت
284
739000
3000
او طی ساعاتی که ارزش زیادی براش داشت
12:40
back in Princeشاهزاده Hal'sهال time.
285
742000
2000
خودش رو در زمان شاهزاده هال تصور می کرد.
12:43
But an even more importantمهم formفرم of relaxationآرامش for him,
286
745000
2000
اما آرامش بیشتر برای او،
12:45
that Lyndonلیندون Johnsonجانسون never could enjoyلذت بردن,
287
747000
2000
که لیندون جانسون هرگز تجربه نکرد،
12:47
was a love of -- somehowبه نحوی -- humorشوخ طبعی,
288
749000
4000
عشقی بود که-- به طریقی-- به طنز داشت،
12:51
and feelingاحساس out what hilariousخنده دار partsقطعات of life can produceتولید کردن
289
753000
3000
و این احساس که بخش های خنده دار زندگی
می تونه چه تأثیری داشته باشه
12:54
as a sidelightکمربند to the sadnessغمگینی.
290
756000
2000
در کنار بخش های غصه دار.
12:56
He onceیک بار said that he laughedخندید so he did not cryگریه کردن,
291
758000
3000
جایی گفته بود که می خنده تا گریه نکنه،
13:00
that a good storyداستان, for him, was better than a dropرها کردن of whiskeyنوشیدنی الکلی.
292
762000
3000
که یه قصه ی خوب برای او،
بهتر از یه جرعه ویسکی بوده.
13:04
His storytellingداستان سرایی powersقدرت had first been recognizedشناسایی شده
293
766000
2000
توان قصه گویی او اولین بار وقتی شناخته شد
13:06
when he was on the circuitمدار in Illinoisایلینوی.
294
768000
1000
که در ایلینوی قاضی بود.
13:07
The lawyersوکلا and the judgesقضات would travelمسافرت رفتن
295
769000
2000
وکلا و قضات
13:09
from one countyشهرستان courthouseدادگاه to the other,
296
771000
2000
از یه محکمه به محکمه ی بعدی می رفتن،
13:11
and when anyoneهر کسی was knowingدانستن Lincolnلینکلن was in townشهر,
297
773000
3000
و هر کس متوجه می شد لینکلن اونجاست،
13:14
they would come from milesمایل around to listen to him tell storiesداستان ها.
298
776000
2000
از فواصل دور خودش رو می رسوند
تا به قصه هاش گوش بده.
13:16
He would standایستادن with his back againstدر برابر a fireآتش
299
778000
2000
پشت به آتش می ایستاد
13:18
and entertainسرگرم the crowdجمعیت for hoursساعت ها with his windingسیم پیچی talesداستان.
300
780000
4000
و ساعتها با قصه هاش جمعیت رو سرگرم می کرد.
13:22
And all these storiesداستان ها becameتبدیل شد partبخشی of his memoryحافظه bankبانک,
301
784000
2000
و همه ی این قصه ها به بخشی از
گنجینه ی خاطرات او بدل شد،
13:24
so he could call on them wheneverهر زمان که he neededمورد نیاز است to.
302
786000
3000
و هر وقت لازم بود اونها رو به یاد می آورد.
13:27
And they're not quiteکاملا what you mightممکن expectانتظار from our marbleسنگ مرمر monumentبنای تاریخی.
303
789000
2000
و این خاطرات مثل انتظاری نیست
که از مجسمه ی مرمری خودمون داریم.
13:29
One of his favoriteمورد علاقه storiesداستان ها, for exampleمثال,
304
791000
2000
مثلاً یکی از قصه های دلخواهش،
13:31
had to do with the Revolutionaryانقلابی Warجنگ heroقهرمان, Ethanاتان Allenآلن.
305
793000
3000
مربوط به قهرمان جنگ های استقلال آمریکا،
ایتن آلن بود.
13:34
And as Lincolnلینکلن told the storyداستان,
306
796000
2000
و اون طور که لینکلن می گفت،
13:36
Mrآقای. Allenآلن wentرفتی to Britainبریتانیا after the warجنگ.
307
798000
2000
آقای آلن پس از جنگ به انگلستان رفته بود.
13:38
And the Britishانگلیس people were still upsetناراحت
308
800000
2000
و مردم انگلیس هنوز ناراحت بودن
13:40
about losingاز دست دادن the Revolutionانقلاب,
309
802000
1000
که جنگ رو باختن،
13:41
so they decidedقرار بر این شد to embarrassشرم آور him a little bitبیت
310
803000
2000
پس تصمیم گرفتن
کمی اذیتش کنن،
13:43
by puttingقرار دادن a hugeبزرگ pictureعکس of Generalعمومی Washingtonواشنگتن
311
805000
3000
با نصب تصویر بزرگی از ژنرال واشنگتن
13:46
in the only outhouseبیرون خانه, where he'dاو می خواهد have to encounterرویارویی it.
312
808000
2000
در توالتی که او ببینه.
13:48
They figuredشکل گرفته he'dاو می خواهد be upsetناراحت about the indignityهتک ابرو
313
810000
2000
اونا فکر می کرذن او ناراحت میشه
13:50
of Georgeجورج Washingtonواشنگتن beingبودن in an outhouseبیرون خانه.
314
812000
2000
از هتک حرمت جرج واشنگتن در یه توالت.
13:52
But he cameآمد out of the outhouseبیرون خانه not upsetناراحت at all.
315
814000
2000
اما وقتی او از توالت اومد بیرون
اصلاً ناراحت نبود.
13:54
And so they said, "Well, did you see Georgeجورج Washingtonواشنگتن in there?"
316
816000
3000
پس بهش گفتن، "جرج واشنگتن رو اونجا دیدی؟"
13:57
"Oh, yes," he said, "perfectlyکاملا appropriateمناسب placeمحل for him."
317
819000
3000
او گفت، "آه، بله، جای
خیلی خوبی برای اوست."
14:00
"What do you mean?" they said.
318
822000
2000
اونا گفتن، "منظورت چیه؟"
14:02
"Well," he said, "there's nothing to make an Englishmanانگلیسی shitگریه
319
824000
3000
او گفت، "خوب، هیچ چیز بهتر از
دیدن ژنرال جرج واشنگتن باعث نمیشه
14:05
fasterسریعتر than the sightمنظره of Generalعمومی Georgeجورج Washingtonواشنگتن."
320
827000
3000
انگلیسیها خودشون رو خراب کنن."
14:08
(Laughterخنده)
321
830000
2000
(خنده حاضرین)
14:10
(Applauseتشویق و تمجید)
322
832000
1000
(تشویق حاضرین)
14:12
So you can imagineتصور کن, if you are in the middleوسط of a tenseسفت cabinetکابینه meetingملاقات --
323
834000
4000
میتونین تصور کنین که وقتی
وسط یه جلسه ی فشرده ی کابینه باشین--
14:16
and he had hundredsصدها of these storiesداستان ها --
324
838000
2000
و او صدها قصه از این دست داشت--
14:18
you would have to relaxآروم باش.
325
840000
2000
چاره ای جز آرام شدن ندارین.
14:21
So betweenبین his nightlyشبانه trekstreks to the theaterتئاتر,
326
843000
2000
بین سفرهای شبانه اش به نمایش،
14:23
his storyداستان tellingگفتن, and his extraordinaryخارق العاده senseاحساس of humorشوخ طبعی
327
845000
4000
قصه هایی که می گفت،
و حس فوق العاده اش برای طنز
14:27
and his love of quotingنقل قول Shakespeareشکسپیر and poetryشعر,
328
849000
2000
و عشق او به نقل قول از شکسپیر و شعر،
14:29
he foundپیدا شد that formفرم of playبازی whichکه carriedانجام him throughاز طریق his daysروزها.
329
851000
3000
او فهمیده بود که این نوع بازی
بهش در طول روز کمک می کنه.
14:33
In my ownخودت life, I shallباید always be gratefulسپاسگزار
330
855000
3000
خود من در زندگی،
همیشه ممنونم
14:36
for havingداشتن foundپیدا شد a formفرم of playبازی in my irrationalغیر منطقی love of baseballبیسبال.
331
858000
3000
که یه نوع بازی دارم
و اون عشق من به بیس باله.
14:39
Whichکدام allowsاجازه می دهد me, from the beginningشروع of springبهار trainingآموزش
332
861000
3000
این به من اجازه میده،
از شروع آموزش بهاره
14:42
to the endپایان of the fallسقوط,
333
864000
1000
تا آخر پاییز،
14:43
to have something to occupyاشغال my mindذهن and heartقلب
334
865000
2000
چیزی واسه پر کردن ذهن و قلبم داشته باشم
14:45
other than my work.
335
867000
2000
غیر از کارم.
14:47
It all beganآغاز شد when I was only sixشش yearsسالها oldقدیمی,
336
869000
2000
همه چیز از وقتی شروع شد
که فقط شش سال داشتم،
14:49
and my fatherپدر taughtتدریس کرد me that mysteriousمرموز artهنر of keepingنگه داشتن scoreنمره
337
871000
2000
و پدرم اون هنر جادویی محاسبه ی امتیاز
14:51
while listeningاستماع to baseballبیسبال gamesبازی ها --
338
873000
2000
هم زمان با گوش دادن به بازی بیس بال
رو به من یاد داد--
14:53
so that when he wentرفتی to work in Newجدید Yorkیورک duringدر حین the day,
339
875000
3000
تا وقتی روزها به سر کارش
در نیویورک می رفت،
14:56
I could recordرکورد for him the historyتاریخ of that afternoon'sبعد از ظهر
340
878000
2000
من براش خلاصه ی بازی های بعدازظهر
14:58
Brooklynبروکلین Dodgersداودرز gameبازی.
341
880000
2000
بروکلین داجرز رو ثبت کنم.
15:00
Now, when you're only sixشش yearsسالها oldقدیمی,
342
882000
1000
حالا شما هم شش ساله هستین
15:01
and your fatherپدر comesمی آید home everyهرکدام singleتنها night
343
883000
1000
و پدرتون هر شب میاد
15:02
and listensگوش می دهد to you -- as I now realizeتحقق بخشیدن that I, in excruciatingتعجب آور است detailجزئیات,
344
884000
4000
و به شما گوش میده--
حالا که می بینم با تمام جزئیات،
15:06
recountedتفسیر کرد everyهرکدام singleتنها playبازی of everyهرکدام inningانینگ
345
888000
1000
گزارش تفصیلی همه ی بازیهایی
15:07
of the gameبازی that had just takenگرفته شده placeمحل that afternoonبعد از ظهر.
346
889000
3000
که بعد از ظهر انجام شده.
15:10
But he madeساخته شده me feel I was tellingگفتن him a fabulousشگفت آور storyداستان.
347
892000
3000
اما پدرم باعث می شد احساس کنم
دارم یه قصه ی شگفت انگیز براش میگم.
15:13
It makesباعث می شود you think there's something magicشعبده بازي about historyتاریخ
348
895000
2000
باعث میشه احساس کنین
گفته های شما یه قدرت جادویی داره
15:15
to keep your father'sپدر attentionتوجه.
349
897000
2000
و توجه پدرتون رو جلب می کنه.
15:17
In factواقعیت, I'm convincedمتقاعد I learnedیاد گرفتم the narrativeروایت artهنر
350
899000
2000
در واقع مطمئن هستم هنر فن بیان رو
15:19
from those nightlyشبانه sessionsجلسات with my fatherپدر.
351
901000
2000
از اون شب نشینی ها با پدرم یاد گرفتم.
15:21
Because at first, I'd be so excitedبرانگیخته I would blurtصبر کن out,
352
903000
2000
در اوایل،
چنان هیجان زده بودم که داد میزدم،
15:23
"The Dodgersداودرز wonبرنده شد!" or, "The Dodgersداودرز lostکم شده!"
353
905000
2000
"داجرز برد!" یا "داجرز باخت!"
15:25
Whichکدام tookگرفت much of the dramaدرام of this two-hourدو ساعت tellingگفتن away.
354
907000
3000
این بود نتیجه ی دو ساعت پرچانگی.
15:28
(Laughterخنده)
355
910000
1000
(خنده حاضرین)
15:29
So I finallyسرانجام learnedیاد گرفتم you had to tell a storyداستان
356
911000
2000
بالاخره فهمیدم باید قصه گفت
15:31
from beginningشروع to middleوسط to endپایان.
357
913000
1000
از ابتدا تا وسط تا آخر.
15:33
I mustباید say, so ferventمشتاق was my love
358
915000
2000
باید بگم عشق من چنان شدید بود
15:35
of the oldقدیمی Brooklynبروکلین Dodgersداودرز in those daysروزها
359
917000
2000
اون روزها به بروکلین داجرز
15:37
that I had to confessاعتراف کنید in my first confessionاعتراف
360
919000
2000
که هنگام اولین اعتراف مجبور شدم
15:39
two sinsگناهان that relatedمربوط to baseballبیسبال.
361
921000
2000
به دو گناه مربوط به بیس بال اعتراف کنم
15:41
The first occurredرخ داده است because the Dodgers'داگرس catcherگیرنده, Royروی Campanellaکامپانلا,
362
923000
3000
اولی وقتی بود که توپ گیر داجرز،
روی کامپانلا،
15:44
cameآمد to my hometownزادگاه of Rockvilleراکویل Centreمرکز, Long Islandجزیره,
363
926000
2000
به شهر زادگاهم راک ویل سنتر،
لانگ آیلند اومد،
15:46
just as I was in preparationآماده سازی for my first Holyمقدس Communionپیوستن.
364
928000
3000
داشتم برای اولین آیین عشای ربانی
آماده می شدم.
15:49
And I was so excitedبرانگیخته --
365
931000
2000
و به شدت هیجان زده بودم--
15:51
first personفرد I'd ever see outsideخارج از of Ebbetsابوطال Fieldرشته.
366
933000
2000
اولین کسی که بیرون از
ابتز فیلد (استادیوم بیسبال) می دیدم.
15:53
But it so happenedاتفاق افتاد he was speakingصحبت كردن in a Protestantپروتستان Churchکلیسا.
367
935000
3000
اما از قضا او در یک کلیسای پروتستان
حرف می زد.
15:56
When you are broughtآورده شده up as a Catholicکاتولیک, you think
368
938000
1000
وقتی به عنوان یه کاتولیک بزرگ شده باشین
فکر می کنین
15:57
that if you ever setتنظیم footپا in a Protestantپروتستان Churchکلیسا,
369
939000
2000
اگه تو یه کلیسای پروتستان پا بذارین،
15:59
you'llشما خواهید بود be struckرخ داد deadمرده at the thresholdآستانه.
370
941000
2000
در آستانه ی کلیسا قبض روح میشین.
16:01
So I wentرفتی to my fatherپدر in tearsاشک ها, "What are we going to do?"
371
943000
2000
با چشمان اشکبار رفتم سراغ پدرم،
"چی کار باید بکنیم؟"
16:03
He said, "Don't worryنگرانی. He's speakingصحبت كردن in a parishفرقه hallسالن.
372
945000
2000
او گفت، "نگران نباش،
اونجا یه کلیسای محلی است.
16:05
We're sittingنشسته in foldingتاشو chairsصندلی ها. He's talkingصحبت کردن about sportsmanshipورزش کردن.
373
947000
2000
صندلی ها رو جمع میکنن.
سخنرانی درباره ی ورزشه.
16:07
It's not a sinگناه."
374
949000
1000
این گناه نیست."
16:08
But as I left that night, I was certainمسلم - قطعی that somehowبه نحوی
375
950000
3000
اما وقتی اون شب گذشت،
مطمئن بودم که در واقع
16:11
I'd tradedمعامله شد the life of my everlastingابدی soulروح
376
953000
2000
روح خودم رو فروختم
16:13
for this one night with Royروی Campanellaکامپانلا.
377
955000
2000
برای این یه شب با روی کامپانلا.
16:15
(Laughterخنده)
378
957000
1000
(صدای خنده حاضرین)
16:16
And there were no indulgencesتساهل around that I could buyخرید.
379
958000
3000
و امکان کفاره دادن هم نبود.
16:19
So I had this sinگناه on my soulروح when I wentرفتی to my first confessionاعتراف.
380
961000
3000
پس وقتی برای اولین اعتراف کردم
این گناه بر وجدانم سنگینی می کرد.
16:22
I told the priestکشیش right away.
381
964000
1000
همه چیز رو به کشیش گفتم.
16:23
He said, "No problemمسئله. It wasn'tنبود a religiousدینی serviceسرویس."
382
965000
2000
او گفت، "مشکلی نیست. مراسم مذهبی نبوده."
16:25
But then, unfortunatelyمتاسفانه, he said, "And what elseچیز دیگری, my childکودک?"
383
967000
3000
اما بعد، بدبختانه گفت،
"و دیگه چی، فرزندم؟"
16:28
And then cameآمد my secondدومین sinگناه.
384
970000
2000
و بعد گناه دوم رو گفتم.
16:30
I triedتلاش کرد to sandwichساندویچ it in betweenبین talkingصحبت کردن too much in churchکلیسا,
385
972000
2000
سعی کردم قضیه رو
با زیاد حرف زدن لوث کنم،
16:32
wishingبا آرزوی harmصدمه to othersدیگران, beingبودن mean to my sistersخواهران.
386
974000
3000
آرزوهای بد برای دیگران،
طوری که یعنی منظورم خواهرانم بوده.
16:35
And he said, "To whomچه کسی did you wishآرزو کردن harmصدمه?"
387
977000
2000
و او گفت،
"آرزوی بد برای چه کسی؟"
16:37
And I had to say that I wishedآرزو کرد that variousمختلف Newجدید Yorkیورک Yankeesیانکیس playersبازیکنان
388
979000
4000
و مجبور بودم بگم که آرزو کردم
بعضی بازیکن های نیویورک یانکیز
16:41
would breakزنگ تفريح armsبازوها, legsپاها and anklesمچ پا --
389
983000
2000
دست و پاشون بشکنه--
16:43
(Laughterخنده)
390
985000
1000
(صدای خنده حاضرین)
16:44
-- so that the Brooklynبروکلین Dodgersداودرز could winپیروزی theirخودشان first Worldجهان Seriesسلسله.
391
986000
3000
-- تا بروکلین داجرز بتونه قهرمان لیگ بشه.
16:47
He said, "How oftenغالبا do you make these horribleناگوار wishesخواسته ها?"
392
989000
1000
او گفت،
"چند بار این آرزو رو کردی؟"
16:48
And I had to say, everyهرکدام night when I said my prayersنماز.
393
990000
3000
و من مجبور بودم بگم،
هر شب وقتی دعا می کردم.
16:51
(Laughterخنده)
394
993000
1000
(صدای خنده حاضرین)
16:52
So he said, "Look, I'll tell you something.
395
994000
1000
پس او گفت،
"بذار بهت چیزی بگم.
16:53
I love the Brooklynبروکلین Dodgersداودرز, as you do,
396
995000
2000
منم عاشق بروکلین داجرز هستم،
16:55
but I promiseوعده you some day they will winپیروزی fairlyمنصفانه and squarelyمستقیما.
397
997000
3000
اما قول میدم یه روز بالاخره اونا
جوانمردانه و بی حرف و حدیث قهرمان میشن.
16:58
You do not need to wishآرزو کردن harmصدمه on othersدیگران to make it happenبه وقوع پیوستن."
398
1000000
2000
لازم نیست به خاطرش
برای دیگران آرزوی بد بکنی.
17:00
"Oh yes," I said.
399
1002000
1000
گفتم، "اوه، بله."
17:01
But luckilyخوشبختانه, my first confessionاعتراف -- to a baseball-lovingبیس بال دوست داشتنی priestکشیش!
400
1003000
3000
اما خوشبختانه، اولین اعترافم--
به یه کشیش عاشق بیسبال!
17:04
(Laughterخنده)
401
1006000
1000
(صدای خنده حاضرین)
17:05
Well, thoughگرچه my fatherپدر diedفوت کرد of a suddenناگهانی heartقلب attackحمله
402
1007000
3000
خوب با این که پدرم
به خاطر حمله ی قلبی ناگهانی فوت کرد
17:08
when I was still in my 20s,
403
1010000
1000
وقتی هنوز بیست و چند سالم بود،
17:09
before I had gottenدریافت کردم marriedمتاهل and had my threeسه sonsپسران,
404
1011000
4000
قبل از این که ازدواج کنم
و سه پسر به دنیا بیارم،
17:13
I have passedگذشت his memoryحافظه -- as well as his love of baseballبیسبال -- on to my boysپسران.
405
1015000
4000
خاطرات اونو-- و عشقش به بیسبال رو--
به پسرام انتقال دادم.
17:17
Thoughگرچه when the Dodgersداودرز abandonedرها شده us to come to L.A.,
406
1019000
2000
حتی وقتی داجرز ما رو ول کرد
تا به لس آنجلس بیاد،
17:19
I lostکم شده faithایمان in baseballبیسبال untilتا زمان I movedنقل مکان کرد to Bostonبوستون
407
1021000
4000
من اعتقادم به بیسبال رو از دست دادم
تا وقتی اومدیم به بوستون
17:23
and becameتبدیل شد an irrationalغیر منطقی Redسرخ Socksجوراب fanپنکه.
408
1025000
2000
و طرفدار بی کله ی رد ساکس شدیم.
17:26
And I mustباید say, even now, when I sitنشستن with my sonsپسران
409
1028000
2000
و باید بگم، حتی حالا،
وقتی با پسرام میشینم
17:28
with our seasonفصل ticketsبلیط ها,
410
1030000
2000
با بلیط های فصل،
17:30
I can sometimesگاه گاهی closeبستن my eyesچشم ها againstدر برابر the sunآفتاب
411
1032000
2000
گاهی چشمهامو جلوی آفتاب می بندم
17:32
and imagineتصور کن myselfخودم, a youngجوان girlدختر onceیک بار more, in the presenceحضور of my fatherپدر,
412
1034000
4000
و خودمو تصور می کنم،
دوباره یه دختر جوان، کنار پدرم،
17:36
watchingتماشا کردن the playersبازیکنان of my youthجوانان on the grassyگیاهی fieldsزمینه های belowدر زیر:
413
1038000
3000
بازیکنای جوانی خودمو
روی زمین چمن تماشا می کنم:
17:39
Jackieجکی Robinsonرابینسون, Royروی Campanellaکامپانلا, Peeادرار Weeتو Reeseریس, and Dukeدوک Sniderاسنیج.
414
1041000
4000
جکی رابینسون، روی کامپانلا،
پی وی ریسی، و دوک اسنایدر.
17:43
I mustباید say there is magicشعبده بازي in these momentsلحظات.
415
1045000
2000
باید بگم این لحظه ها جادویی هستن.
17:45
When I openباز کن my eyesچشم ها and I see my sonsپسران
416
1047000
2000
وقتی چشمهامو باز می کنم
و پسرامو می بینم
17:47
in the placeمحل where my fatherپدر onceیک بار satنشسته,
417
1049000
2000
در جایی که روزی پدرم می نشست،
17:50
I feel an invisibleنامرئی loyaltyوفاداری and love
418
1052000
2000
یه حس وفاداری و عشق نامرئی حس میکنم
17:52
linkingربط دادن my sonsپسران to the grandfatherبابا بزرگ whoseکه faceصورت they never had a chanceشانس to see,
419
1054000
4000
که پسرامو با پدربزرگشون مرتبط می کنه
و اونا هرگز شانس دیدن چهره ش رو نداشتن،
17:56
but whoseکه heartقلب and soulروح they have come to know
420
1058000
2000
اما قلب و روح اونو درک کردن
17:58
throughاز طریق all the storiesداستان ها I have told.
421
1060000
3000
از طریق همه ی قصه هایی که گفتم.
18:01
Whichکدام is why, in the endپایان, I shallباید always be gratefulسپاسگزار for this curiousکنجکاو love of historyتاریخ,
422
1063000
3000
و به همین دلیل، در پایان،
همیشه باید از این عشق عجیب به تاریخ ممنون باشم،
18:04
allowingاجازه می دهد me to spendخرج کردن a lifetimeطول عمر looking back into the pastگذشته.
423
1066000
4000
که به من اجازه داد
عمری را صرف نگاه به گذشته کنم.
18:08
Allowingاجازه دادن me to learnیاد گرفتن from these largeبزرگ figuresارقام
424
1070000
3000
اجازه داد از این افراد بزرگ یاد بگیرم
18:11
about the struggleتقلا for meaningبه معنی for life.
425
1073000
2000
درباره ی مبارزه برای مفهوم زندگی.
18:13
Allowingاجازه دادن me to believe that the privateخصوصی people
426
1075000
2000
اجازه داد ایمان پیدا کنم
که افرادی که در زندگی خصوصی مون
18:15
we have lovedدوست داشتنی and lostکم شده in our familiesخانواده ها,
427
1077000
2000
در خانواده هامون دوست داشتیم
و از دست دادیم،
18:17
and the publicعمومی figuresارقام we have respectedاحترام in our historyتاریخ,
428
1079000
3000
و چهره های معروفی که در تاریخ مون
بهشون احترام میذاریم،
18:20
just as Abrahamابراهیم Lincolnلینکلن wanted to believe,
429
1082000
2000
درست همون طور که
آبراهام لینکلن می خواست باور کنه،
18:22
really can liveزنده on, so long as we pledgeسوگند - تعهد
430
1084000
3000
واقعاً میتونن جاودان بمونن،
تا وقتی ما متعهد باشیم
18:25
to tell and to retellتوضیح دهید the storiesداستان ها of theirخودشان livesزندگی می کند.
431
1087000
4000
به اینکه قصه های زندگی مون رو
بگیم و دوباره بگیم.
18:29
Thank you for lettingاجازه دادن me be that storytellerداستانپرداز todayامروز.
432
1091000
2000
متشکرم که اجازه دادین
من قصه گوی امروز باشم.
18:31
(Applauseتشویق و تمجید)
433
1093000
1000
(تشویق حاضرین)
18:32
Thank you.
434
1094000
3000
سپاسگزارم.
Translated by Babak Azizafshari
Reviewed by Hajar Almasi

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Doris Kearns Goodwin - Historian
Doris Kearns Goodwin writes insightful books on the US Presidency (JFK, LBJ, FDR and Lincoln, so far), telling each president's personal story against the backdrop of history.

Why you should listen

Doris Kearns Goodwin is one of the great popularizers of presidential history. Her books on Lyndon Johnson, the Kennedys, and the wartime Roosevelts all became best-sellers, thanks to her ability to tell a truly human story around these larger-than-life men and women.

Her latest book, Team of Rivals, follows Abraham Lincoln, a brilliant young country lawyer, as he rises to the US Presidency and draws his former political opponents into his circle of advisors. (The book is the basis for Steven Spielberg's next film.)

Goodwin nurses a parallel fascination for baseball, the subject of her beloved memoir Wait Till Next Year. In 2007, she was a finalist candidate for the presidency of Red Sox Nation.

More profile about the speaker
Doris Kearns Goodwin | Speaker | TED.com