TEDGlobal 2009
Becky Blanton: The year I was homeless
بکی بلنتون (Becky Blanton): سالی که بی خانمان بودم
Filmed:
Readability: 3.9
1,278,615 views
بکی بلنتون تصمیم گرفت برای یک سال در ماشین ون خود زندگی کند و در کشورش سفر کند، اما وقتی که دچار افسردگی شد و کار آزاد خود را از دست داد، سفر کمپینگ وی به بی خانمانی منجر شد. وی در این سخنرانی صمیمانه، تجربه خودش را در مورد یک آمریکایی بی خانمان شاغل توصیف می کند.
Becky Blanton - Writer
Becky Blanton is a writer, photographer and former journalist who found herself homeless, but bounced back to tell her story and inspire others. Full bio
Becky Blanton is a writer, photographer and former journalist who found herself homeless, but bounced back to tell her story and inspire others. Full bio
Double-click the English transcript below to play the video.
00:15
I'm a writer and a journalist,
0
0
3000
من یک نویسنده و یک روزنامه نگارم،
00:18
and I'm also an insanely curious person,
1
3000
3000
همچنین من دیوانه وار کنجکاو هستم.
00:21
so in 22 years as a journalist,
2
6000
2000
به خاطر همین طی 22 سال روزنامه نگاری
00:23
I've learned how to do a lot of new things.
3
8000
2000
یادگرفتم خیلی از کارهای جدید را چگونه میتوان انجام داد.
00:25
And three years ago, one of the things I learned how to do
4
10000
3000
و سه سال پیش، یکی از کارهایی که یاد گرفتم انجام دهم ...
00:28
was to become invisible.
5
13000
3000
این بود که چگونه ناپدید بشوم.
00:31
I became one of the working homeless.
6
16000
3000
من یک بی خانمان شاغل شدم.
00:34
I quit my job as a newspaper editor
7
19000
2000
از کارم که ویرایشگری روزنامه بود، استعفا دادم
00:36
after my father died in February of that same year,
8
21000
4000
بعد از اینکه پدرم در فوریه همان سال در گذشت
00:40
and decided to travel.
9
25000
3000
و من تصمیم به سفر گرفتم.
00:43
His death hit me pretty hard.
10
28000
2000
مرگ وی خیلی برای من سخت بود.
00:45
And there were a lot of things that I wanted to feel and deal with while I was doing that.
11
30000
4000
وقتی که داشتم این کار را انجام می دادم، چیزای خیلی زیادی وجود داشت که میخواستم درک کنم و باهاشون در تعامل باشم.
00:49
I've camped my whole life. And I decided
12
34000
2000
تمام زندگیم را جمع کرده بودم. من تصمیمم را گرفته بودم
00:51
that living in a van for a year to do this
13
36000
2000
که زندگی کردن داخل یک ون برای یک سال
00:53
would be like one long camping trip.
14
38000
2000
شبیه یک سفر کمپینگ بلند مدت خواهد بود.
00:55
So I packed my cat, my Rottweiler
15
40000
3000
پس گربه ام و سگم (که یک راتوایلر هست) ...
00:58
and my camping gear into a 1975 Chevy van,
16
43000
4000
و وسایل کمپینگم را داخل یک ون شورلت 1975 گذاشتم،
01:02
and drove off into the sunset,
17
47000
2000
و به سمت غروب آفتاب رانندگی کردم،
01:04
having fully failed to realize three critical things.
18
49000
4000
و کاملاً بی توجه به سه نکته خیلی مهم بودم.
01:08
One: that society equates
19
53000
2000
اول اینکه، جامعه ...
01:10
living in a permanent structure, even a shack,
20
55000
4000
زندگی در یک جای ثابت، حتی یک کلبه، را ...
01:14
with having value as a person.
21
59000
2000
با ارزش داشتن به عنوان یک شخص در جامعه، یکسان می داند.
01:16
Two: I failed to realize how quickly
22
61000
3000
دوم، من نتونستم تشخیص دهم که چقدر سریع
01:19
the negative perceptions of other people
23
64000
2000
درک منفی مردم از ما
01:21
can impact our reality, if we let it.
24
66000
3000
میتواند واقعیت های ما را تحت تاثیر قرار دهد، اگر ما اجازه بدیم.
01:24
Three: I failed to realize
25
69000
2000
سوم، من نتونستم تشخیص بدهم ...
01:26
that homelessness is an attitude,
26
71000
2000
که بی خانمان بودن یک قصد و نیت است،
01:28
not a lifestyle.
27
73000
3000
نه یک سبک زندگی.
01:31
At first, living in the van was great.
28
76000
2000
در ابتدا زندگی تو یک ون خوب بود.
01:33
I showered in campgrounds. I ate out regularly.
29
78000
3000
تو محل مخصوص کمپینگ دوش گرفتم. مثل همیشه بیرون غذا خوردم.
01:36
And I had time to relax and to grieve.
30
81000
4000
و زمانی را داشتم که استراحت کنم.
01:40
But then the anger and the depression about my father's death set in.
31
85000
4000
اما بعد از آن ناراحتی و فشار روانی مرگ پدرم به سراغم اومد.
01:44
My freelance job ended. And I had to get a full-time job
32
89000
3000
شغل آزادم را از دست دادم. باید یک شغل تمام وقت پیدا می کردم تا ...
01:47
to pay the bills.
33
92000
2000
بتونم قبض ها را پرداخت کنم.
01:49
What had been a really mild spring
34
94000
2000
چیزی که مثل نسیم خنک بهاری بود
01:51
turned into a miserably hot summer.
35
96000
2000
تبدیل به تابستان گرم نامطلوب شد.
01:53
And it became impossible to park anywhere --
36
98000
2000
و پارک کردن هرجایی که خواستی عملاً غیرممکن شد ...
01:55
(Laughs)
37
100000
1000
(خنده)
01:56
-- without being very obvious
38
101000
2000
... بدون اینکه توجه دیگران را جلب کنی.
01:58
that I had a cat and a dog with me, and it was really hot.
39
103000
3000
من یه گربه و یک سگ با خودم داشتم و هوا واقعاً گرم بود.
02:01
The cat came and went through an open window in the van.
40
106000
3000
گربه مدام از پنجره باز ون میرفت و می آمد.
02:04
The doggy went into doggy day care.
41
109000
2000
سگ هم نیاز به رسیدگی روزانه داشت.
02:06
And I sweated.
42
111000
2000
و من عرق می کردم.
02:08
Whenever I could, I used
43
113000
2000
هر وقت که می تونستم ...
02:10
employee showers in office buildings and truck stops.
44
115000
4000
از دوش های ساختمان های اداری یا محل توقف کامیون ها استفاده میکردم.
02:14
Or I washed up in public rest rooms.
45
119000
4000
یا خودم را در دستشویی های عمومی میشستم.
02:18
Nighttime temperatures in the van rarely dropped below 80 degrees Fahrenheit,
46
123000
3000
درجه حرارت در شب در داخل ون به ندرت زیر 80 درجه فارنهایت می آمد،
02:21
making it difficult or impossible to sleep.
47
126000
3000
که خوابیدن را عملاً سخت یا غیرممکن میکرد.
02:24
Food rotted in the heat.
48
129000
3000
غذا در اون گرما فاسد می شد.
02:27
Ice in my ice chest melted within hours,
49
132000
3000
یخ داخل کلمن چند ساعته آب می شد،
02:30
and it was pretty miserable.
50
135000
8000
واقعاً افتضاح بود.
02:38
I couldn't afford to find an apartment,
51
143000
2000
توانایی مالی پیدا کردن یک آپارتمان را نداشتم،
02:40
or couldn't afford an apartment that would allow me
52
145000
2000
یا نمی تونستم آپارتمانی بگیرم که به من اجازه بده
02:42
to have the Rottweiler and the cat.
53
147000
2000
یک سگ و گربه را نگهداری کنم.
02:44
And I refused to give them up,
54
149000
2000
و من آنها را رها نکردم.
02:46
so I stayed in the van.
55
151000
6000
بنابراین همچنان داخل ون ماندم.
02:52
And when the heat made me too sick
56
157000
2000
و وقتی که از گرما خسته شده بودم ...
02:54
to walk the 50 feet to the public restroom
57
159000
3000
برای اینکه 50 فوت تا دستشویی عمومی
02:57
outside my van at night,
58
162000
2000
بیرون ون، در شب طی کنم،
02:59
I used a bucket and a trash bag as a toilet.
59
164000
3000
از یک سطل و کیسه زباله به جای توالت استفاده می کردم.
03:02
When winter weather set in, the temperatures dropped
60
167000
3000
وقتی زمستان شد، درجه حرارت پایین آمد
03:05
below freezing. And they stayed there.
61
170000
2000
زیر صفر. و همه چیز مثل قبل بود.
03:07
And I faced a whole new set of challenges.
62
172000
5000
و من به یک سری مشکلات جدید روبرو شدم.
03:12
I parked a different place every night
63
177000
3000
هر شب جای مختلفی پارک میکردم
03:15
so I would avoid being noticed and hassled by the police.
64
180000
3000
تا جلب توجه نکنم و پلیس سراغم نیاد.
03:18
I didn't always succeed.
65
183000
2000
همیشه هم موفق نبودم.
03:20
But I felt out of control of my life.
66
185000
7000
اما حس کردم دیگر کنترلی روی زندگیم ندارم.
03:27
And I don't know when or how it happened,
67
192000
4000
و من نمیدونم کی و چگونه اتفاق افتاد،
03:31
but the speed at which I went
68
196000
2000
اما سرعت اینکه من ...
03:33
from being a talented writer and journalist
69
198000
3000
از یک نویسنده با استعداد و روزنامه نگار
03:36
to being a homeless woman, living in a van,
70
201000
3000
به یک بی خانمان که توی ون زندگی میکنه، تبدیل بشم ..
03:39
took my breath away.
71
204000
2000
عجیب و باورنکردنی بود.
03:41
I hadn't changed. My I.Q. hadn't dropped.
72
206000
3000
من تغییر نکرده بودم. آی کیو من کم نشده بود.
03:44
My talent, my integrity, my values,
73
209000
6000
استعداد من، صداقت من، ارزش های من،
03:50
everything about me remained the same.
74
215000
3000
همه چیز در مورد من یکسان باقی مانده بود.
03:53
But I had changed somehow.
75
218000
2000
اما من یه جورایی تغییر کرده بودم.
03:55
I spiraled deeper and deeper into a depression.
76
220000
3000
من بیشتر و بیشتر افسرده می شدم.
03:58
And eventually someone referred me to a homeless health clinic.
77
223000
3000
کاملاً تصادفی یک نفر یک کلینیک سلامت بی خانمان ها را به من معرفی کرد.
04:01
And I went. I hadn't bathed in three days.
78
226000
3000
من رفتم اونجا. سه روز بود که حمام نرفته بودم.
04:04
I was as smelly and as depressed as anyone in line.
79
229000
4000
من هم مثل تمام کسانی که تو صف بودند بو میدادم و افسرده بودم.
04:08
I just wasn't drunk or high.
80
233000
3000
من فقط مست نبودم یا مخدر مصرف نکرده بودم.
04:11
And when several of the homeless men realized that,
81
236000
3000
و وقتی چند تا از مردان بی خانمان متوجه این موضوع شدند،
04:14
including a former university professor,
82
239000
2000
که یک استاد دانشگاه هم بین آنها بود،
04:16
they said, "You aren't homeless. Why are you really here?"
83
241000
4000
گفتند: "تو بی خانمان نیستی، واقعاً چرا اینجایی؟"
04:20
Other homeless people didn't see me as homeless,
84
245000
2000
بی خانمان های دیگه من را بی خانمان نمی دیدند
04:22
but I did.
85
247000
3000
اما خودم می دیدم.
04:25
Then the professor listened to my story and he said,
86
250000
4000
اون استاد دانشگاه به داستان زندگی من گوش کرد و بعد گفت:
04:29
"You have a job. You have hope.
87
254000
3000
"تو یک شغل داری. تو امید داری.
04:32
The real homeless don't have hope."
88
257000
4000
یک بی خانمان واقعی امیدی ندارد".
04:36
A reaction to the medication the clinic gave me for my depression
89
261000
3000
و نتیجه درمانی که کلینیک برای افسردگی به من داد ...
04:39
left me suicidal. And I remember thinking,
90
264000
2000
خودکشی بود. یادم هست که فکر میکردم ...
04:41
"If I killed myself, no one would notice."
91
266000
5000
"اگر من خودم را بکشم، کسی متوجه نخواهد شد."
04:52
A friend told me, shortly after that,
92
277000
5000
یک دوست مدتی بعد از آن ماجرا به من گفت
04:57
that she had heard that Tim Russert,
93
282000
2000
که او شنیده تیم راسرت (Tim Russert) ...
04:59
a nationally renowned journalist,
94
284000
2000
روزنامه نگار معروف در سرتاسر کشور
05:01
had been talking about me on national T.V.
95
286000
2000
در مورد من توی تلویزیون ملی صحبت کرده.
05:03
An essay I'd written about my father,
96
288000
2000
و مقاله ای که من در مورد پدرم نوشته بودم،
05:05
the year before he died, was in Tim's new book.
97
290000
4000
سال قبل از فوتش، توی کتاب جدید تیم (Tim) آورده شده.
05:09
And he was doing the talk show circuit. And he was talking about my writing.
98
294000
3000
وقتی او در مصاحبه تلویزیونی شرکت کرده بوده در مورد نوشته های من صحبت کرده بوده
05:12
And when I realized that Tim Russert, former moderator of "Meet the Press,"
99
297000
4000
وقتی من فهمیدم که تیم راسرت (Tim Russert) موسس سابق Meet the Press،
05:16
was talking about my writing,
100
301000
2000
دو مورد نوشته های من صحبت کرده،
05:18
while I was living in a van in a Wal-Mart parking lot,
101
303000
2000
در حالی که من داخل یک ون تو پارکینگ وال-مارت زندگی می کردم،
05:20
I started laughing.
102
305000
2000
شروع به خندیدن کردم.
05:22
You should too.
103
307000
2000
شما هم باید بخندین
05:24
(Laughter)
104
309000
1000
(خنده حضار)
05:25
I started laughing
105
310000
2000
شروع به خندیدن کردم.
05:27
because it got to the point where,
106
312000
2000
برای اینکه به جایی رسیده بود که (نمیدونستم)...
05:29
was I a writer, or was I a homeless woman?
107
314000
3000
من یک نویسنده بودم یا یک زن بی خانمان؟
05:32
So I went in the bookstore. And I found Tim's book.
108
317000
3000
پس به یک کتابفروشی رفتم و کتاب تیم را پیدا کردم.
05:35
And I stood there. And I reread my essay.
109
320000
3000
اونجا موندم و مقاله خودم را دوباره خوندم
05:38
And I cried.
110
323000
2000
و گریه کردم.
05:40
Because I was a writer.
111
325000
3000
برای اینکه من یک نویسنده بودم.
05:43
I was a writer.
112
328000
2000
من یک نویسنده بودم.
05:45
Shortly after that I moved back to Tennessee.
113
330000
3000
بلافاصله به تنسی (Tennessee) برگشتم.
05:48
I alternated between living in a van and couch surfing with friends.
114
333000
3000
گاهی اوقات توی ون زندگی میکردم، گاهی هم به دیدن دوستان میرفتم و روی مبل می خوابیدم.
05:51
And I started writing again.
115
336000
3000
و من نوشتن را دوباره شروع کردم.
05:54
By the summer of the following year I was a working journalist.
116
339000
3000
تابستان سال بعدش من یک روزنامه نگار شاغل بودم.
05:57
I was winning awards. I was living in my own apartment.
117
342000
3000
جایزه برده بودم. تو آپارتمان خودم زندگی میکردم.
06:00
I was no longer homeless.
118
345000
2000
من دیگه بی خانمان نبودم.
06:02
And I was no longer invisible.
119
347000
3000
من دیگه پنهان نبودم.
06:05
Thousands of people work full and part-time jobs,
120
350000
3000
هزاران نفر مشغول کارهای تمام یا نیمه وقت هستند،
06:08
and live in their cars.
121
353000
2000
و در ماشین هایشان زندگی میکنند.
06:10
But society continues to stigmatize and criminalize
122
355000
3000
اما جامعه همچنان ننگ می داند ...
06:13
living in your vehicle or on the streets.
123
358000
3000
زندگی کردن داخل ماشینت یا توی خیابان را.
06:16
So the homeless, the working homeless, primarily remain invisible.
124
361000
4000
پس یک بی خانمان، یک بی خانمان که کار میکند، همچنان نادیده گرفته می شود.
06:20
But if you ever meet one,
125
365000
2000
اما اگر زمانی شما یکی از آنها را دیدید،
06:22
engage them, encourage them, and offer them hope.
126
367000
4000
باهاشون دم خور بشید، تشویقشان کنید، و به آنها امید را عرضه کنید.
06:26
The human spirit can overcome anything if it has hope.
127
371000
5000
روح آدمی اگر امید داشته باشه به هر چیزی میتونه غلبه کند.
06:31
And I'm not here to be the poster girl for the homeless.
128
376000
2000
من اینجا نیستم تا برای بی خانمان بودن تبلیغ کنم.
06:33
I'm not here to encourage you to give money to the next panhandler you meet.
129
378000
3000
من اینجا نیستم تا شما را تشویق کنم که به گدایی که دیدید کمک کنید.
06:36
But I am here to tell you that, based on my experience,
130
381000
3000
من اینجام تا به شما بگویم که بر اساس تجربه من
06:39
people are not where they live,
131
384000
3000
مردم معادل جایی که زندگی میکنند نیستند
06:42
where they sleep,
132
387000
2000
جایی که می خوابند،
06:44
or what their life situation is at any given time.
133
389000
5000
یا وضعیت زندگیشون در هر برهه زمانی.
06:49
Three years ago I was living in a van
134
394000
3000
سه سال پیش من داخل یک ون زندگی میکردم
06:52
in a Wal-Mart parking lot,
135
397000
2000
داخل پارکینگ وال-مارت.
06:54
and today I'm speaking at TED.
136
399000
3000
و امروز در تد (TED) سخنرانی میکنم.
06:57
Hope always, always finds a way. Thank you.
137
402000
5000
امید همیشه، همیشه، یک راه پیدا میکند. متشکرم.
07:02
(Applause)
138
407000
2000
(تشویق حضار)
ABOUT THE SPEAKER
Becky Blanton - WriterBecky Blanton is a writer, photographer and former journalist who found herself homeless, but bounced back to tell her story and inspire others.
Why you should listen
Primarily, Becky Blanton is a writer. She was a journalist for more than 22 years, working as a reporter, photojournalist and editor. Today, she is best known for her independent writing. Tim Russert selected her essay "The Monster," to be included in his last book, Wisdom of Our Fathers. On the heels of this success, Becky won a competition held by Dan Pink to come up with an additional lesson for his bestselling book The Adventures of Johnny Bunko. The prize was admission to TEDGlobal 2009, where she gave a talk on her personal journey through homelessness.
Blanton is now working on her first book, to be titled Staying Hungry, the Official Guide for Never Settling for What Life Puts on Your Plate, as well as a second about how her dog saved her life while she was homeless. The proceeds from the second book will be donated to The Humane Society. Blanton also continues to blog and post photos from her adventures at beckyblanton.com
Becky Blanton | Speaker | TED.com