TEDWomen 2010
Caroline Casey: Looking past limits
کارولین کیسی: نگاه ورای محدودیتها
Filmed:
Readability: 2.7
2,344,099 views
کارولین کیسی داستان زندگی خارقالعاده خودش را میگوید که با یک الهام آغاز میشود. در یک سخنرانی که ادراک را به چالش میکشد، کیسی از همه ما میخواهد که ورای محدودیتهایی که شاید فکر کنیم که داریم، حرکت کنیم.
Caroline Casey - Inclusivity activist
Caroline Casey works relentlessly to bring out a global shift in business inclusion, and ensure that everyone can live their life without limit or labels. Full bio
Caroline Casey works relentlessly to bring out a global shift in business inclusion, and ensure that everyone can live their life without limit or labels. Full bio
Double-click the English transcript below to play the video.
00:15
Can any of you
0
0
2000
آیا کسی از شما
00:17
remember what you wanted to be
1
2000
2000
یادش می‌آید که وقتی 17 ساله بود
00:19
when you were 17?
2
4000
2000
می‌خواست چکاره شود؟
00:21
Do you know what I wanted to be?
3
6000
2000
می‌دانید من می‌خواستم چکاره بشوم؟
00:23
I wanted to be a biker chick.
4
8000
2000
می‌خواستم یه دختر موتورسوار بشوم؟
00:25
(Laughter)
5
10000
2000
(خنده)
00:27
I wanted to race cars,
6
12000
2000
من می‌خواستم اتومبیلرانی کنم
00:29
and I wanted to be a cowgirl,
7
14000
3000
و می‌خواستم یک گاوچران باشم
00:32
and I wanted to be Mowgli from "The Jungle Book."
8
17000
3000
و می‌خواستم مثل موگلی در کتاب «کتاب جنگل» باشم
00:35
Because they were all about being free,
9
20000
4000
چون همه آنها درباره آزادی بودند
00:39
the wind in your hair -- just to be free.
10
24000
3000
باد لابلای موهایت ... فقط آزادی
00:42
And on my seventeenth birthday,
11
27000
2000
و در روز تولد 17 سالگی من
00:44
my parents, knowing how much I loved speed,
12
29000
3000
خانواده من، از آنجایی که می‌دانستند که من چقدر سرعت را دوست دارم
00:47
gave me one driving lesson
13
32000
2000
به من یک جلسه آموزش رانندگی دادند
00:49
for my seventeenth birthday.
14
34000
2000
برای تولد 17 سالگی من.
00:51
Not that we could have afforded I drive,
15
36000
2000
نه اینکه ما می‌توانستیم هزینه رانندگی من را فراهم کنیم،
00:53
but to give me the dream of driving.
16
38000
3000
ولی برای اینکه آروزی رانندگی را به من بدهند
00:57
And on my seventeenth birthday,
17
42000
2000
و در روز تولد 17 سالگی من،
00:59
I accompanied my little sister
18
44000
2000
من خواهر کوچکم را همراهی کردم،
01:01
in complete innocence,
19
46000
2000
در کمال پاکی،
01:03
as I always had all my life --
20
48000
3000
همانطور که همیشه در تمام زندگی داشتم ..
01:06
my visually impaired sister --
21
51000
2000
خواهر نابینای من ..
01:08
to go to see an eye specialist.
22
53000
2000
که برویم و یک متخصص چشم را ببینیم
01:10
Because big sisters
23
55000
2000
چون خواهرهای بزرگ
01:12
are always supposed to support their little sisters.
24
57000
3000
باید همواره خواهرهای کوچکشان را حمایت کنند.
01:15
And my little sister wanted to be a pilot --
25
60000
2000
و خواهر کوچک من می‌خواست که خلبان بشود ..
01:17
God help her.
26
62000
2000
خدا کمکش کند!
01:19
So I used to get my eyes tested
27
64000
2000
و من عادت داشتم که چشم‌هایم را تست کنم
01:21
just for fun.
28
66000
2000
فقط برای تفریح.
01:23
And on my seventeenth birthday,
29
68000
2000
و در تولد 17 سالگی من،
01:25
after my fake eye exam,
30
70000
3000
بعد از آزمایش ساختگی چشم من،
01:28
the eye specialist just noticed it happened to be my birthday.
31
73000
3000
متخصص چشم فهمید که آن روز، روز تولد من هم هست،
01:31
And he said, "So what are you going to do to celebrate?"
32
76000
4000
و گفت: «چکار میخواهی بکنی که جشن بگیری؟»
01:35
And I took that driving lesson,
33
80000
2000
و من برگه آموزش رانندگی را برداشتم،
01:37
and I said, "I'm going to learn how to drive."
34
82000
4000
و گفتم: «من می‌خواهم رانندگی یاد بگیرم»
01:43
And then there was a silence --
35
88000
3000
و بعد از آن، سکوت بود ..
01:46
one of those awful silences
36
91000
2000
یکی از آن سکوت‌های سنگین
01:48
when you know something's wrong.
37
93000
2000
که می‌دانی یه چیزی درست نیست.
01:50
And he turned to my mother,
38
95000
2000
و برگشت رو به مادرم
01:52
and he said, "You haven't told her yet?"
39
97000
4000
و گفت: «هنوز بهش نگفتید؟»
01:58
On my seventeenth birthday,
40
103000
3000
در تولد 17 سالگی من،
02:01
as Janis Ian would best say,
41
106000
3000
همانطور که "جانیس این" بهتر میگوید،
02:04
I learned the truth at 17.
42
109000
3000
من حقیقت را در 17 سالگی آموختم:
02:07
I am, and have been since birth,
43
112000
4000
من، از زمان تولدم، و هنوز هم
02:11
legally blind.
44
116000
3000
قانونا" نابینا هستم
02:14
And you know,
45
119000
2000
و می‌دانید،
02:16
how on earth did I get to 17
46
121000
2000
چطور تا 17 سالگی رسیدم،
02:18
and not know that?
47
123000
2000
بدون اینکه این را بدانم؟
02:20
Well, if anybody says country music isn't powerful,
48
125000
3000
خوب، اگه کسی میگوید که موسیقی کانتری (محلی آمریکایی) قوی نیست،
02:23
let me tell you this:
49
128000
3000
بگذارید من این را به شما بگویم:
02:26
I got there
50
131000
2000
من تا آنجا رسیدم
02:28
because my father's passion for Johnny Cash
51
133000
3000
بخاطر علاقه زیاد پدر من به "جانی کش"
02:31
and a song, "A Boy Named Sue."
52
136000
3000
و آهنگ «پسری به نام سو»
02:35
I'm the eldest of three. I was born in 1971.
53
140000
3000
من بزرگترین فرزند از سه تا هستم. سال 1971 به دنیا آمدم
02:38
And very shortly after my birth,
54
143000
2000
و کمی بعد از تولدم
02:40
my parents found out I had a condition called ocular albinism.
55
145000
3000
پدر و مادرم فهمیدن که من بیماری به نام آکولار امبلیزم (فقدان رنگدانه چشمی) دارم
02:43
And what the hell does that mean to you?
56
148000
2000
و این برای شما چه معنی دارد؟
02:45
So let me just tell you, the great part of all of this?
57
150000
2000
بگذارید فقط به شما بگویم، بین این همه این بهترین قسمت است؟
02:47
I can't see this clock and I can't see the timing,
58
152000
3000
من این ساعت را نمی‌بینم و نمی‌دانم چقدر از وقت گذشته
02:50
so holy God, woohoo! (Laughter)
59
155000
2000
و خدای من، یوووهووو
02:52
I might buy some more time.
60
157000
2000
من شاید وقت بیشتری صرف می‌کنم.
02:54
But more importantly, let me tell you --
61
159000
3000
ولی مهمتر، بگذارید به شما بگویم.
02:57
I'm going to come up really close here. Don't freak out, Pat.
62
162000
3000
من میام خیلی نزدیک به اینجا؛ نترس پت!
03:00
Hey.
63
165000
2000
آها
03:02
See this hand?
64
167000
2000
این دست را می‌بینید؟
03:04
Beyond this hand is a world of Vaseline.
65
169000
3000
ورای این دست‌ها دنیای شیری رنگ هست.
03:07
Every man in this room, even you, Steve,
66
172000
3000
هر مردی در این سالن، حتی تو استیو
03:10
is George Clooney.
67
175000
2000
جورج کلونی است
03:12
(Laughter)
68
177000
2000
(خنده)
03:14
And every woman, you are so beautiful.
69
179000
3000
و همه خانم‌ها، شماها خیلی زیبایید
03:17
And when I want to look beautiful, I step three feet away from the mirror,
70
182000
3000
و وقتی من می‌خواهم که خوشگل باشم، سه قدم از آینه فاصله می‌گیرم
03:20
and I don't have to see these lines etched in my face
71
185000
2000
و من مجبور نیستم که این چین‌های صورتم را ببینم
03:22
from all the squinting I've done all my life
72
187000
2000
که نتیجه همه چشم چپ کردن‌های من در طول زندگیم
03:24
from all the dark lights.
73
189000
3000
از همه تاریکی‌ها بوده.
03:27
The really strange part is
74
192000
2000
بخش خیلی جالبش اینست که
03:29
that, at three and a half, just before I was going to school,
75
194000
3000
در سه و نیم سالگی، فقط کمی قبل از اینکه برم به مدرسه
03:32
my parents made a bizarre, unusual
76
197000
2000
والدین من تصمیمی غیرعادی، نامعمول
03:34
and incredibly brave decision.
77
199000
4000
و خیلی شجاعانه‌ای گرفتند
03:38
No special needs schools.
78
203000
3000
بدون نیاز به مدرسه کودکان استثنایی
03:41
No labels.
79
206000
2000
بدون هیچ برچسبی.
03:43
No limitations.
80
208000
3000
و بدون هیچ محدودیتی.
03:46
My ability and my potential.
81
211000
2000
فقط توانایی‌ها و استعدادهای من.
03:48
And they decided to tell me
82
213000
3000
و آنها تصمیم گرفتند که به من بگن
03:51
that I could see.
83
216000
2000
که من می‌توانم ببینم.
03:54
So just like Johnny Cash's Sue,
84
219000
4000
و مثل "سو"ی جانی کَش
03:58
a boy given a girl's name,
85
223000
3000
پسری که نامی دخترانه داشت،
04:01
I would grow up and learn from experience
86
226000
3000
من بزرگ شدم و از تجربه‌ها یاد گرفتم
04:04
how to be tough and how to survive,
87
229000
3000
که چطور محکم باشم و چطور دوام بیارم ..
04:07
when they were no longer there to protect me,
88
232000
2000
وقتی که آنها دیگر آنجا نبودند که از من محافظت کنند،
04:09
or just take it all away.
89
234000
2000
و یا حتی همه چیز را از سر راه بردارن.
04:11
But more significantly,
90
236000
2000
ولی خیلی مهمتر،
04:13
they gave me the ability
91
238000
2000
آنها به من توانایی دادند
04:15
to believe,
92
240000
2000
که باور کنم،
04:17
totally, to believe that I could.
93
242000
3000
که کاملا باور کنم که من می‌توانم.
04:20
And so when I heard that eye specialist
94
245000
2000
و وقتی که من از آن متخصص چشم شنیدم که
04:22
tell me all the things, a big fat "no,"
95
247000
4000
به من میگوید، همه چیز یک "نه" خیلی بزرگ است
04:26
everybody imagines I was devastated.
96
251000
2000
همه تصور می‌کردند که من داغون شدم.
04:28
And don't get me wrong, because when I first heard it --
97
253000
3000
و اشتباه نکنید، چون اولش که آن را شنیدم ..
04:31
aside from the fact that I thought he was insane --
98
256000
2000
جدای از این که فکر می‌کردم او دیوانه است ..
04:33
I got that thump in my chest,
99
258000
2000
من آن چاقو را تو سینه‌ام حس کردم ..
04:35
just that "huh?"
100
260000
3000
فقط آن "ها".
04:38
But very quickly I recovered. It was like that.
101
263000
3000
ولی خیلی سریع خودم را پیدا کردم. اینطور بود.
04:41
The first thing I thought about was my mom,
102
266000
2000
اولین چیزی که به فکرم رسید مادرم بود
04:43
who was crying over beside me.
103
268000
2000
که داشت کنار من گریه می‌کرد.
04:45
And I swear to God, I walked out of his office,
104
270000
2000
و قسم می‌خورم، از اتاق آمدم بیرون،
04:47
"I will drive. I will drive.
105
272000
3000
«من رانندگی خواهم کرد، من رانندگی خواهم کرد،
04:50
You're mad. I'll drive. I know I can drive."
106
275000
3000
شما دیوانه‌اید، من رانندگی می‌کنم، مطمئنم که می‌توانم رانندگی کنم»
04:53
And with the same dogged determination
107
278000
2000
و با همان عزم راسخی
04:55
that my father had bred into me since I was such a child --
108
280000
3000
که پدرم از کودکی در من نهادینه کرده بود ..
04:58
he taught me how to sail,
109
283000
2000
او به من قایقرانی یاد داد
05:00
knowing I could never see where I was going, I could never see the shore,
110
285000
3000
با اینکه می‌دونست من هرگز نمی‌تونم ببینم که کجا دارم میرم، هرگز نمی‌تونستم خشکی را ببینم
05:03
and I couldn't see the sails, and I couldn't see the destination.
111
288000
3000
و نمی‌تونستم قایق‌ها را ببینم، و نمی‌تونستم مقصد را ببینم.
05:06
But he told me to believe
112
291000
3000
ولی او به من گفت که باور داشته باشم
05:09
and feel the wind in my face.
113
294000
2000
و باد را روی صورتم حس کنم،
05:11
And that wind in my face made me believe
114
296000
3000
و آن باد روی صورتم، متقاعدم کرد
05:14
that he was mad and I would drive.
115
299000
2000
که آنها دیوانه بودند و من رانندگی خواهم کرد
05:16
And for the next 11 years,
116
301000
2000
و تا 11 سال آینده،
05:18
I swore nobody would ever find out that I couldn't see,
117
303000
2000
قسم خوردم که کسی نخواهد فهمید که من نمی‌توانم ببینم،
05:20
because I didn't want to be a failure,
118
305000
2000
چون نمی‌خواستم که شکست خورده باشم،
05:22
and I didn't want to be weak.
119
307000
2000
و نمی‌خواستم که ضعیف باشم.
05:24
And I believed I could do it.
120
309000
2000
و معتقد بودم که می‌توانم.
05:26
So I rammed through life as only a Casey can do.
121
311000
3000
من در طول زندگی طوری پیش رفتم که فقط یک "کیسی" می‌تواند.
05:29
And I was an archeologist, and then I broke things.
122
314000
3000
و من باستان‌شناس بودم، و آنجا وسایل را می‌شکستم
05:32
And then I managed a restaurant, and then I slipped on things.
123
317000
2000
و بعد مسئول یه رستوران، آنجا روی وسیله‌ها می‌افتادم
05:34
And then I was a masseuse. And then I was a landscape gardener.
124
319000
2000
و بعد یه ماساژدهنده. و بعد یه باغبان.
05:36
And then I went to business school.
125
321000
2000
و بعد رفتم به مدرسه علوم اقتصادی.
05:38
And you know, disabled people are hugely educated.
126
323000
2000
آدم‌های معلول تحصیلات بالایی دارند.
05:40
And then I went in and I got a global consulting job with Accenture.
127
325000
3000
و سپس من رفتم و یک کار مشاوره جهانی در شرکت "اکسنچر" گرفتم
05:43
And they didn't even know.
128
328000
3000
و آنها هم حتی نمی‌دونستند
05:46
And it's extraordinary
129
331000
2000
و این فوق‌العاده است که
05:48
how far belief can take you.
130
333000
3000
عقیده تا کجا می‌تواند تو را ببرد.
05:51
In 1999,
131
336000
2000
در سال 1999
05:53
two and a half years into that job,
132
338000
3000
بعد از دو سال و نیم کار،
05:56
something happened.
133
341000
2000
یک اتفاقی افتاد ..
05:58
Wonderfully, my eyes decided, enough.
134
343000
3000
ناگهان، چشم‌های من تصمیم گرفتن، بسه!
06:02
And temporarily,
135
347000
2000
و به طور موقت،
06:04
very unexpectedly,
136
349000
2000
خیلی غیرمنتظره،
06:06
they dropped.
137
351000
2000
ضعیفتر شدند.
06:08
And I'm in one of the most competitive environments in the world,
138
353000
3000
و من توی یکی از رقابتی‌ترین فضاهای جهان هستم،
06:11
where you work hard, play hard, you gotta be the best, you gotta be the best.
139
356000
3000
آنجایی که تو سخت کار می‌کنی، سخت بازی می‌کنی، و باید که بهترین باشی، باید بهترین باشی.
06:14
And two years in,
140
359000
2000
و بعد از دو سال،
06:16
I really could see very little.
141
361000
3000
من واقعا خیلی کم می‌توانستم ببینم.
06:19
And I found myself in front of an HR manager
142
364000
3000
و خودم را جلوی مسئول نیروی انسانی دیدم
06:22
in 1999,
143
367000
2000
در سال 1999
06:24
saying something I never imagined that I would say.
144
369000
3000
در حال گفتن چیزی که هیچ وقت فکر نمی‌کردم بگم.
06:27
I was 28 years old.
145
372000
2000
من بیست و هشت ساله بودم.
06:29
I had built a persona all around what I could and couldn't do.
146
374000
4000
و شخصیتی حول آنچه که می‌توانم و آنچه که نمی‌توانم انجام بدم، ساخته بودم
06:33
And I simply said,
147
378000
3000
و من به راحتی گفتم:
06:36
"I'm sorry.
148
381000
3000
« متاسفم
06:39
I can't see, and I need help."
149
384000
4000
من نمی‌توانم ببینم، و نیاز به کمک دارم»
06:44
Asking for help can be incredibly difficult.
150
389000
3000
درخواست کمک می‌تواند به شدت سخت باشد
06:47
And you all know what it is. You don't need to have a disability to know that.
151
392000
3000
و همه شما می‌دانید که چیست؛ حتما لازم نیست که معلولیتی داشته باشید که این را بدانید.
06:50
We all know how hard it is
152
395000
2000
همه ما می‌دانیم که چقدر سخت است
06:52
to admit weakness and failure.
153
397000
2000
که به ناتوانی و شکست اعتراف کنیم.
06:54
And it's frightening, isn't it?
154
399000
2000
و ترسناک است، مگه نه؟
06:56
But all that belief had fueled me so long.
155
401000
2000
ولی همه آن اعتقاد تا آنجا من را رساند.
06:58
And can I tell you, operating in the sighted world when you can't see,
156
403000
4000
و می‌توانم به شما بگم، فعالیت در دنیای بیناها وقتی که نمی‌توانید ببینید،
07:02
it's kind of difficult -- it really is.
157
407000
3000
یه جورایی سخته ... واقعا هست
07:05
Can I tell you, airports are a disaster.
158
410000
2000
بگذارید به شما بگم، فرودگاه‌ها وحشتناک‌اند
07:07
Oh, for the love of God.
159
412000
2000
آه، به خاطر خدا
07:09
And please, any designers out there?
160
414000
2000
و لطفا. کسی اینجا طراح هست؟
07:11
OK, designers, please put up your hands, even though I can't even see you.
161
416000
3000
طراح‌ها، لطفا دستاتون را بالا ببرین، هر چند که من حتی نمی‌توانم ببینمتون.
07:14
I always end up in the gents' toilets.
162
419000
3000
من همیشه وارد دستشویی آقایون می‌شوم.
07:17
And there's nothing wrong with my sense of smell.
163
422000
2000
و هیچ مشکلی تو حس بویایی من نیست.
07:19
But can I just tell you,
164
424000
2000
ولی من می‌تونم فقط بهتون بگم
07:21
the little sign for a gents' toilet or a ladies' toilet
165
426000
3000
علامت دستشویی آقایان یا خانم‌ها
07:24
is determined by a triangle.
166
429000
2000
فقط با یک مثلث متمایز میشود.
07:26
Have you ever tried to see that
167
431000
2000
تا حالا تلاش کردین که آن را ببینید،
07:28
if you have Vaseline in front of your eyes?
168
433000
4000
در حالی که جلو چشم‌هاتون را وازلین گرفته است؟
07:32
It's such a small thing, right?
169
437000
3000
یه چیز خیلی کوچکه؟ مگه نه؟
07:35
And you know how exhausting it can be
170
440000
2000
و می‌دانید که چقدر خسته کننده می‌تواند باشد
07:37
to try to be perfect when you're not,
171
442000
2000
وقتی که بخواهی ایده‌آل باشی در حالی که نیستی،
07:39
or to be somebody that you aren't?
172
444000
2000
یا کسی باشی که نیستی؟
07:41
And so after admitting I couldn't see to HR,
173
446000
2000
خوب، بعد از اینکه به بخش نیروی انسانی اعتراف کردم که نمی‌توانم ببینم
07:43
they sent me off to an eye specialist.
174
448000
2000
آنها من را به یک متخصص چشم فرستادند.
07:45
And I had no idea that this man was going to change my life.
175
450000
3000
و تصور نمی‌کردم که این مرد زندگی من را تغییر خواهد داد.
07:48
But before I got to him, I was so lost.
176
453000
3000
ولی قبل از اینکه به او برسم، خیلی سرگردان بودم.
07:51
I had no idea who I was anymore.
177
456000
2000
دیگه هیچ تصوری نداشتم که چه کسی هستم.
07:53
And that eye specialist, he didn't bother testing my eyes.
178
458000
2000
و آن متخصص چشم، زحمت آزمایش چشم‌های من را به خودش نداد.
07:55
God no, it was therapy.
179
460000
2000
نه خدایا، آن یک درمان بود.
07:57
And he asked me several questions,
180
462000
2000
و او چندین سوال از من پرسید،
07:59
of which many were, "Why?
181
464000
2000
که خیلی‌هاشون "چرا؟" بود
08:01
Why are you fighting so hard
182
466000
3000
چرا این قدر سخت تلاش می‌کنی
08:04
not to be yourself?
183
469000
2000
که خودت نباشی
08:06
And do you love what you do, Caroline?"
184
471000
3000
و کارولین، کاری را که می‌کنی دوست داری؟
08:09
And you know, when you go to a global consulting firm,
185
474000
2000
و می‌دونید وقتی که به یه شرکت مشاوره جهانی می‌روید،
08:11
they put a chip in your head, and you're like,
186
476000
2000
آنها یه تراشه توی سرتان می‌گذارند،
08:13
"I love Accenture. I love Accenture. I love my job. I love Accenture.
187
478000
2000
« من عاشق اکسنچرم، من عاشق اکسنچرم. من عاشق کارم هستم، من عاشق اکسنچرم.
08:15
I love Accenture. I love Accenture. I love my job. I love Accenture." (Laughter)
188
480000
3000
من عاشق اکسنچرم. من عاشق کارم هستم، من عاشق اکسنچرم.»
08:18
To leave would be failure.
189
483000
2000
و ترک کردن کار شکست خواهد بود
08:20
And he said, "Do you love it?"
190
485000
2000
و او پرسید: «آن را دوست داری؟»
08:22
I couldn't even speak I was so choked up.
191
487000
2000
من آنقدر بغص داشتم که حتی نمی‌توانستم صحبت کنم.
08:24
I just was so -- how do I tell him?
192
489000
3000
من فقط خیلی ... چطوری بهش بگم؟
08:27
And then he said to me, "What did you want to be when you were little?"
193
492000
3000
بعد او به من گفت: «وقتی بچه بودی می‌خواستی چه کاره بشوی؟»
08:30
Now listen, I wasn't going to say to him, "Well, I wanted to race cars and motorbikes."
194
495000
3000
حالا گوش کنین، من نمی‌خواستم بهش بگم که «خوب، من می‌خواستم اتومبیلران یا موتورسوار بشم»
08:33
Hardly appropriate at this moment in time.
195
498000
2000
در همچین موقعیتی اصلا مناسب نبود.
08:35
He thought I was mad enough anyway.
196
500000
2000
او فکر می‌کرد که من به اندازه کافی دیوانه هستم
08:37
And as I left his office,
197
502000
2000
و وقتی که داشتم از مطبش بیرون می‌آمدم
08:39
he called me back
198
504000
2000
من را صدا زد و گفت
08:41
and he said, "I think it's time.
199
506000
3000
و گفت: «فکر کنم وقتشه،
08:44
I think it's time
200
509000
2000
فکر کنم وقتشه
08:46
to stop fighting and do something different."
201
511000
2000
که جنگیدن را کنار بگذاری و کار دیگه‌ای بکنی»
08:48
And that door closed.
202
513000
2000
و آن در بسته شد.
08:50
And that silence just outside a doctor's office,
203
515000
2000
و آن سکوت جلو مطب دکتر،
08:52
that many of us know.
204
517000
3000
که خیلی از ماها می‌شناسیم.
08:55
And my chest ached.
205
520000
2000
و سینه من درد می‌کرد.
08:57
And I had no idea where I was going. I had no idea.
206
522000
2000
و نمی‌دانستم که کجا دارم می‌روم. هیچ تصوری نداشتم.
08:59
But I did know the game was up.
207
524000
2000
ولی می‌دانستم که بازی تموم شده است.
09:01
And I went home, and, because the pain in my chest ached so much,
208
526000
2000
و من رفتم خانه، و چون درد توی سینه‌ام خیلی زیاد بود،
09:03
I thought, "I'll go out for a run."
209
528000
2000
فکر کردم «می‌روم بیرون برای دویدن»
09:05
Really not a very sensible thing to do.
210
530000
2000
واقعا کاری نه چندان معقول که انجام بدهی.
09:07
And I went on a run that I know so well.
211
532000
2000
و من رفتم که مسیری را بدوم که خیلی خوب می‌شناختم
09:09
I know this run so well, by the back of my hand.
212
534000
3000
من این راه را خیلی خوب می‌شناختم، مثل کف دستم.
09:12
I always run it perfectly fine.
213
537000
2000
من همیشه این راه را خیلی خوب می‌دویدم
09:14
I count the steps and the lampposts and all those things
214
539000
2000
گام‌هایم و تیرهای چراغ برق و همه اینجور چیزها را می‌شمردم.
09:16
that visually impaired people have a tendency to have a lot of meetings with.
215
541000
3000
چیزهایی که افراد نابینا سابقه برخورد زیادی با آنها دارند.
09:19
And there was a rock that I always missed.
216
544000
2000
و یک سنگ بود که من همیشه فراموش می‌کردم.
09:21
And I'd never fallen on it, never.
217
546000
2000
و من هیچوقت روی آن نمی‌ا‌فتادم، هیچ وقت
09:23
And there I was crying away,
218
548000
2000
و آنجا من گریه می‌کردم و می‌دویدم؛
09:25
and smash, bash on my rock.
219
550000
2000
و لغزیدم و روی سنگم افتادم.
09:27
Broken, fallen over
220
552000
3000
شکست خورده، افتاده
09:30
on this rock
221
555000
2000
روی این سنگ
09:32
in the middle of March in 2000,
222
557000
2000
وسط مارس سال 2000
09:34
typical Irish weather on a Wednesday --
223
559000
2000
هوای معمول ایرلند در چهارشنبه
09:36
gray, snot, tears everywhere,
224
561000
2000
خاکستری، جلبک، و قطره‌های اشک همه جا
09:38
ridiculously self-pitying.
225
563000
2000
یک از خود بیزاری خیلی شدید.
09:40
And I was floored, and I was broken,
226
565000
2000
و من زمین‌خورده بودم، و شکست‌خورده بودم
09:42
and I was angry.
227
567000
2000
و عصبانی بودم.
09:44
And I didn't know what to do.
228
569000
2000
و نمی‌دانستم که چکار کنم
09:46
And I sat there for quite some time going,
229
571000
2000
و همانجا برای مدت زیادی نشستم
09:48
"How am I going to get off this rock and go home?
230
573000
2000
«من چطور از روی این سنگ بلند بشوم و بروم خانه؟
09:50
Because who am I going to be?
231
575000
2000
چون، من چه کسی خواهم بود؟
09:52
What am I going to be?"
232
577000
2000
و چکار خواهم کرد؟»
09:54
And I thought about my dad,
233
579000
2000
و به پدرم فکر کردم
09:56
and I thought, "Good God, I'm so not Sue now."
234
581000
3000
و فکر کردم: «خدای من، من الان اصلا "سو" نیستم»
09:59
And I kept thinking over and over in my mind,
235
584000
2000
و همینطوری در ذهنم بارها و بارها مرور می‌کردم
10:01
what had happened? Where did it go wrong? Why didn't I understand?
236
586000
3000
چی شد؟ من کجا را اشتباه رفتم؟ چرا نفهمیدم؟
10:04
And you know, the extraordinary part of it
237
589000
2000
و می‌دانید بخش خارق العادش چی بود!
10:06
is I just simply had no answers.
238
591000
2000
خیلی ساده من هیچ جوابی نداشتم.
10:08
I had lost my belief.
239
593000
2000
من اعتقادم را از دست داده بودم
10:10
Look where my belief had brought me to.
240
595000
2000
نگاه کن که اعتقادم من را تا کجا آورده بود
10:12
And now I had lost it. And now I really couldn't see.
241
597000
2000
و حالا گمش کرده بودم. و حالا واقعا نمی‌توانستم ببینم.
10:14
I was crumpled.
242
599000
2000
و من درهم‌شکسته شده بودم.
10:16
And then I remember thinking about that eye specialist
243
601000
3000
و بعد یادم میاد که درباره متخصص چشم داشتم فکر می‌کردم
10:19
asking me, "What do you want to be? What do you want to be?
244
604000
3000
که از من می‌پرسید: «میخواهی چطور آدمی باشی؟ میخواهی چطور آدمی باشی؟»
10:22
What did you want to be when you were little? Do you love what you do?
245
607000
2000
وقتی که بچه بودی می‌خواستی چطور آدمی باشی؟ کاری که می‌کنی را دوست داری؟
10:24
Do something different. What do you want to be?
246
609000
2000
یه کار متفاوت بکن. میخواهی چطور آدمی باشی؟
10:26
Do something different. What do you want to be?"
247
611000
3000
یه کار متفاوت بکن. میخواهی چطور آدمی باشی؟
10:29
And really slowly, slowly, slowly,
248
614000
3000
و خیلی آرام، آرام، آرام،
10:32
it happened.
249
617000
2000
اتفاق افتاد.
10:34
And it did happen this way.
250
619000
3000
و اینطور اتفاق افتاد.
10:37
And then the minute it came,
251
622000
2000
و لحظه‌ای که آمد
10:39
it blew up in my head
252
624000
2000
توی ذهنم منفجر شد
10:41
and bashed in my heart --
253
626000
2000
و روی قلبم افتاد،
10:43
something different.
254
628000
3000
یه چیز متفاوت
10:46
"Well, how about Mowgli from 'The Jungle Book'?
255
631000
4000
«خوب، موگلی در "کتاب جنگل" چطوره؟
10:50
You don't get more different than that."
256
635000
3000
چیزی متفاوت تر از آن نمی‌توانی پیدا کنی»
10:53
And the moment, and I mean the moment,
257
638000
2000
و لحظه‌ای، و منظورم دقیقا همون لحظه
10:55
the moment that hit me,
258
640000
2000
لحظه‌ای که این به ذهنم رسید،
10:57
I swear to God,
259
642000
2000
به خدا قسم،
10:59
it was like woo hoo! You know -- something to believe in.
260
644000
3000
مثل یه هووورااا بود، می‌دونید .. چیزی که می‌توانی به آن اعتقاد داشته باشی.
11:02
And nobody can tell me no.
261
647000
2000
و هیچکس نمی‌توانست به من بگه نه.
11:04
Yes, you can say I can't be an archeologist.
262
649000
2000
درسته، شما می‌توانید بگویید که من نمی‌توانم باستان‌شناس باشم،
11:06
But you can't tell me, no, I can't be Mowgli, because guess what?
263
651000
2000
ولی شما نمی‌توانید به من بگویید، نه، که نمی‌توانم "موگلی" باشم، چون .. حدس بزنید؟
11:08
Nobody's ever done it before, so I'm going to go do it.
264
653000
2000
هیچکسی قبلا این کار را نکرده، بنابراین من می‌خواهم که بروم و انجامش بدهم
11:10
And it doesn't matter whether I'm a boy or a girl, I'm just going to scoot.
265
655000
3000
و مهم نیست که من پسرم یا دختر، فقط می‌خواهم که به پیش بروم.
11:13
And so I got off that rock, and, oh my God, did I run home.
266
658000
2000
و من از روی سنگ بلند شدم، و خدای من، من تا خونه را دویدم.
11:15
And I sprinted home, and I didn't fall, and I didn't crash.
267
660000
3000
و خیلی سریع تا خونه دویدم، و نیافتادم و با چیزی برخورد نکردم.
11:18
And I ran up the stairs, and there was one of my favorite books of all time,
268
663000
3000
و دویدم طبقه بالا، و کتابی که همیشه دوستش دارم آنجا بود،
11:21
"Travels on My Elephant" by Mark Shand -- I don't know if any of you know it.
269
666000
3000
«سفرهای من با فیل‌ام» نوشته «مارک شند» .. نمی‌دانم که کسی از شما میشناسه آن را یا نه.
11:24
And I grabbed this book off, and I'm sitting on the couch
270
669000
2000
و من این کتاب را برداشتم، و من نشسته‌ام روی مبل،
11:26
going, "I know what I'm going to do.
271
671000
2000
و ادامه می‌دهم، «میدونم که چکار میخوام بکنم.
11:28
I know how to be Mowgli.
272
673000
2000
من میدونم که چطوری "موگلی" باشم.
11:30
I'm going to go across India
273
675000
2000
میخوام که برم و عرض هند را طی کنم
11:32
on the back of an elephant.
274
677000
2000
بر پشت یک فیل.
11:34
I'm going to be an elephant handler."
275
679000
3000
من می‌خواهم که یک فیلبان بشوم.»
11:38
And I had no idea
276
683000
2000
و هیچ تصوری نداشتم
11:40
how I was going to be an elephant handler.
277
685000
3000
که چطوری می‌توانستم یک فیلبان باشم.
11:43
From global management consultant to elephant handler.
278
688000
3000
از مشاور مدیریت جهانی تا فیلبان.
11:46
I had no idea how. I had no idea how you hire an elephant, get an elephant.
279
691000
3000
هیچ تصوری از چگونگی نداشتم. نمی‌دانستم چطور یه فیل کرایه می‌کنی، می‌گیری.
11:49
I didn't speak Hindi. I'd never been to India. Hadn't a clue.
280
694000
3000
هندی بلد نبودم. و هرگز در هند نبودم ... هیچ ایده‌ای نداشتم.
11:52
But I knew I would.
281
697000
2000
ولی می‌دانستم که انجامش خواهم داد.
11:54
Because, when you make a decision at the right time and the right place,
282
699000
3000
چون وقتی تصمیمی را در زمان مناسب و مکان مناسب می‌گیری،
11:57
God, that universe makes it happen for you.
283
702000
2000
خداوندا، جهان کاری می‌کند که آن اتفاق برای تو بیافتد.
11:59
Nine months later, after that day on snot rock,
284
704000
3000
نه ماه بعد از آن روز روی آن سنگ جلبکی،
12:02
I had the only blind date in my life
285
707000
2000
و من تنها قرار بدون آشنایی قبلی در زندگیم را
12:04
with a seven and a half foot elephant called Kanchi.
286
709000
4000
با یک فیل دو و نیم متری به نام "کانچی" داشتم
12:08
And together we would trek a thousand kilometers
287
713000
2000
و ما با هم هزار کیلومتر راه رفتیم
12:10
across India.
288
715000
2000
در سراسر هند.
12:12
(Applause)
289
717000
2000
(تشویق)
12:14
The most powerful thing of all,
290
719000
2000
قدرتمندترین کارها،
12:16
it's not that I didn't achieve before then. Oh my God, I did.
291
721000
2000
نه اینکه قبلش چیزی به دست نیاورده بودم ... آه خدای من، بدست آورده بودم.
12:18
But you know, I was believing in the wrong thing.
292
723000
3000
اما می‌دونید، من به چیز غلطی معتقد بودم
12:21
Because I wasn't believing in me,
293
726000
2000
چون من به خودم باور نداشتم ..
12:23
really me, all the bits of me --
294
728000
2000
خود واقعیم، تمامی اجزای من ..
12:25
all the bits of all of us.
295
730000
2000
تمامی اجزای همه ما.
12:27
Do you know how much of us all pretend to be somebody we're not?
296
732000
3000
می‌دانید که چه تعداد از ما وانمود می‌کنیم که کسی غیر از خودمان هستیم؟
12:30
And you know what, when you really believe in yourself and everything about you,
297
735000
3000
و می‌دانید، وقتی که شما واقعا خودتان را و همه آنچه که درباره شماست باور می‌کنید
12:33
it's extraordinary what happens.
298
738000
2000
آنچه که اتفاق میافتد باور نکردنی است
12:35
And you know what, that trip, that thousand kilometers,
299
740000
2000
و می‌دانید چی، آن سفر، آن هزار کیلومتر
12:37
it raised enough money for 6,000 cataract eye operations.
300
742000
3000
پول لازم برای 6000 عمل قرنیه چشم را فراهم کرد.
12:40
Six thousand people got to see because of that.
301
745000
2000
به خاطر آن؛ 6000 آدم توانستند که ببینند
12:42
When I came home off that elephant,
302
747000
2000
وقتی که من از آن فیل پیاده شدم،
12:44
do you know what the most amazing part was?
303
749000
2000
می‌دانید قشنگترین قسمتش چی بود؟
12:46
I chucked in my job at Accenture.
304
751000
2000
من شغلم را در اکسنچر ترک کردم.
12:48
I left, and I became a social entrepreneur,
305
753000
2000
بیرون آمدم و یک کارآفرین اجتماعی شدم،
12:50
and I set up an organization with Mark Shand called Elephant Family,
306
755000
3000
و به همراه "مارک شند" موسسه‌ای به نام "خانواده فیل" (Elephent Family) را راه‌اندازی کردیم
12:53
which deals with Asian elephant conservation.
307
758000
2000
که در رابطه با حفظ فیل‌های آسیایی فعالیت می‌کند.
12:55
And I set up Kanchi,
308
760000
2000
و من "کانچی" را راه انداختم،
12:57
because my organization was always going to be named after my elephant,
309
762000
3000
چون موسسه من از اول قرار بود که به نام فیل‌ام نامگذاری بشه،
13:00
because disability is like the elephant in the room.
310
765000
2000
چون معلولیت مثل یک فیل توی اتاق هست.
13:02
And I wanted to make you see it in a positive way --
311
767000
3000
و من می‌خواستم که شما آن را با نگاه مثبت ببینید
13:05
no charity, no pity.
312
770000
2000
نه صدقه‌ای، نه ترحم کردنی
13:07
But I wanted to work only and truly
313
772000
2000
ولی من فقط و مسلما می‌خواستم
13:09
with business and media leadership
314
774000
2000
با تجارت و مدیریت رسانه‌ای کار کنم
13:11
to totally reframe disability
315
776000
2000
تا چهره معلولیت را کاملا عوض کنم
13:13
in a way that was exciting and possible.
316
778000
3000
از یک نظر این کار جذاب و ممکن بود.
13:16
It was extraordinary.
317
781000
3000
خارقالعاده بود
13:19
That's what I wanted to do.
318
784000
2000
آن چیزی بود که من می‌خواستم انجام بدم
13:21
And I never thought about noes anymore, or not seeing,
319
786000
2000
و من هیچوقت دیگه درباره نه‌ها، یا ندیدن‌ها
13:23
or any of that kind of nothing.
320
788000
2000
یا هر نوع چیز نشدنی‌ای، فکر نکردم
13:25
It just seemed that it was possible.
321
790000
3000
به نظر می‌رسید که ممکنه
13:28
And you know, the oddest part is,
322
793000
3000
و می‌دانید قسمت عجیبش چی بود،
13:31
when I was on my way traveling here to TED,
323
796000
2000
وقتی که من تو راه سفر به اینجا به TED بودم
13:33
I'll be honest, I was petrified.
324
798000
3000
روراست باشم، گیج بودم
13:36
And I speak,
325
801000
2000
و من صحبت می‌کنم،
13:38
but this is an amazing audience,
326
803000
2000
ولی شما تماشاچی‌های منحصربه فردی هستید،
13:40
and what am I doing here?
327
805000
3000
و من اینجا چه می‌کنم؟
13:43
But as I was traveling here,
328
808000
2000
ولی من داشتم می‌آمدم اینجا
13:45
you'll be very happy to know,
329
810000
2000
و خیلی خوشحال می‌شوید که بدانید،
13:47
I did use my white symbol stick cane,
330
812000
2000
من از عصای سفیدم استفاده کردم،
13:49
because it's really good to skip queues in the airport.
331
814000
2000
چون خیلی خوبه برای اینکه توی صف‌ها در فرودگاه منتظر نموند.
13:51
And I got my way here
332
816000
2000
و من تا اینجا آمدم
13:53
being happily proud that I couldn't see.
333
818000
3000
درحالی که مغرورانه خوشحال بودم که نمی‌توانم ببینم
13:56
And the one thing is that a really good friend of mine,
334
821000
2000
و یه چیز اینه که، یکی از دوست‌های خیلی خوبه من،
13:58
he texted me on the way over, knowing I was scared.
335
823000
3000
از آنجایی که می‌دانست من ترسیده‌ام در مسیر اومدن برای من پیام فرستاد،
14:01
Even though I present confident, I was scared.
336
826000
2000
با اینکه من آروم دیده می‌شدم ولی ترسیده بودم،
14:03
He said, "Be you."
337
828000
3000
او گفت: «خودت باش»
14:06
And so here I am.
338
831000
2000
و من اینجام
14:08
This is me, all of me.
339
833000
3000
این منم، همه من.
14:11
(Applause)
340
836000
8000
(تشویق)
14:19
And I have learned, you know what,
341
844000
2000
و می‌دانید چی، من یاد گرفتم
14:21
cars and motorbikes and elephants,
342
846000
3000
ماشین‌ها و موتورها و فیل‌ها
14:24
that's not freedom.
343
849000
2000
آزادی نیستند
14:26
Being absolutely true to yourself is freedom.
344
851000
3000
روراست بودن کامل با خودتان آزادی است
14:29
And I never needed eyes to see -- never.
345
854000
3000
و من هرگز نیازی به چشم‌ها برای دیدن ندارم .. هیچوقت
14:32
I simply needed vision and belief.
346
857000
2000
خیلی ساده، من بصیرت و اعتقاد لازم داشتم
14:34
And if you truly believe --
347
859000
2000
و اگر به راستی اعتقاد دارید
14:36
and I mean believe from the bottom of your heart --
348
861000
2000
و منظورم، اعتقاد از ته قلبتون هست
14:38
you can make change happen.
349
863000
2000
شما می‌توانید تغییر ایجاد کنید
14:40
And we need to make it happen,
350
865000
2000
و ما باید کاری بکنیم این اتفاق بیافته
14:42
because every single one of us --
351
867000
2000
چون هر یک نفر از ما
14:44
woman, man, gay, straight,
352
869000
3000
زن، مرد، همجنسگرا، دگرجنسگرا،
14:47
disabled, perfect,
353
872000
2000
معلول، بی نقص،
14:49
normal, whatever --
354
874000
2000
معمولی، هرنوعی
14:51
everyone of us
355
876000
2000
هرکدام از ما
14:53
must be the very best of ourselves.
356
878000
3000
باید بهترین خودمان باشیم
14:56
I no longer want anybody to be invisible.
357
881000
3000
من دیگر نمی‌خواهم که هیچکس نامرئی باشد،
14:59
We all have to be included.
358
884000
2000
ما همه باید مشارکت داشته باشیم
15:01
And stop with the labels, the limiting.
359
886000
2000
و برچسب گذاشتن‌ها و محدودیتها را متوقف کنید
15:03
Losing of labels,
360
888000
2000
ازبین بردن برچسب‌ها
15:05
because we are not jam jars.
361
890000
2000
چون ما ظرف‌های مربا نیستیم؛
15:07
We are extraordinary, different, wonderful people.
362
892000
3000
ما آدم‌هایی خارقالعاده، متفاوت و شگفت‌انگیزی هستیم
15:10
Thank you.
363
895000
2000
ممنون
15:12
(Applause)
364
897000
15000
(تشویق)
ABOUT THE SPEAKER
Caroline Casey - Inclusivity activistCaroline Casey works relentlessly to bring out a global shift in business inclusion, and ensure that everyone can live their life without limit or labels.
Why you should listen
Caroline Casey is an award-winning social entrepreneur, Ashoka Fellow and Young Global Leader of the World Economic Forum. Since taking the life-changing decision at 28 to leave her career in management consulting, Caroline has committted to creating inclusion for all.
In 2000, she rode 1,000 kilometers across India on an elephant to raise funds for Sight Savers. Then, as founding CEO of Kanchi, in Dublin, she developed a set of best practices for businesses, to help them see "disabled" workers as an asset, as opposed to a liability. Hundreds of companies have adopted these standards, changing their policies and attitudes. In 2004, Casey started the Ability Awards, sponsored by 02, to recognize Irish businesses for their inclusion of people with disabilities, as employees, suppliers, customers and members of the community. The initiative received great international praise and, in 2010, a parallel program was launched in Spain, backed by Telefónica.
In 2015 Casey founded business inclusion company Binc which, in August 2017, launched #valuable – a worldwide ‘call to action’ for business to recognise the value and potential of the 1 billion people living with a disability and position disability equally on the global business agenda. To start the conversation and build momentum, Casey, who is registered blind, embarked on a 1,000km horse adventure through Colombia, ending with a keynote address at ‘One Young World Summit 2017’ in Bogota, Colombia.
Join the conversation @valuabletribe
Caroline Casey | Speaker | TED.com