TED2008
Jill Bolte Taylor: My stroke of insight
سکته قدرتمند بصیرت جیل بولت تیلور
Filmed:
Readability: 3.7
26,359,883 views
جیل بولت تیلور یک فرصت تحقیقاتی به دست آورد که کمتر محققانی تقاضای آن را دارند. او یک سکته مغزی بزرگ کرد، و از کار افتادن یکی یکی عملیات مغزش - حرکت، قدرت سخن، خود آگاهی - را تماشا کرد. یک داستان شگفت انگیز.
Jill Bolte Taylor - Neuroanatomist
Brain researcher Jill Bolte Taylor studied her own stroke as it happened -- and has become a powerful voice for brain recovery. Full bio
Brain researcher Jill Bolte Taylor studied her own stroke as it happened -- and has become a powerful voice for brain recovery. Full bio
Double-click the English transcript below to play the video.
00:18
I grew up to study the brain
0
0
3000
به دنبال مطالعه مغز رفتم ...
00:21
because I have a brother who has been diagnosed with a brain disorder:
1
3000
4000
چون یک برادر دارم که یک بیماری مغزی دارد.
00:25
schizophrenia. And as a sister
2
7000
2000
اسکیزوفرنی [جنون جوانی]. و به عنوان یک خواهر
00:27
and later, as a scientist, I wanted to understand, why
3
9000
4000
و بعدها هم به عنوان یک محقق، می خواستم بدانم چرا ...
00:31
is it that I can take my dreams, I can connect
4
13000
3000
می توانم رویاهایم رادر دست بگیرم، می توانم آن ها را به ...
00:34
them to my reality, and I can make my dreams come true?
5
16000
3000
واقعیت زندگیم، وصل كنم و می توانم رویاهایم را تحقق بخشم.
00:37
What is it about my brother's brain and
6
19000
4000
مشکل مغز برادر من و
00:41
his schizophrenia that he cannot connect his
7
23000
3000
اسکیزوفرنی او چیست که نمی تواند
00:44
dreams to a common and shared reality, so they
8
26000
4000
رویاهایش را به یک وافعیت مشترک وصل کند، در عوض
00:48
instead become delusion?
9
30000
2000
آن ها تبدیل به توهم می شوند؟
00:51
So I dedicated my career to research into the
10
33000
2000
برای همین شغلم را وقف تحقیق درباره ...
00:53
severe mental illnesses. And I moved from my home state
11
35000
3000
بیماری های شدید ذهنی کردم. و از ایالتی که در آن زندگی می کردم تغییر مکان دادم.
00:56
of Indiana to Boston, where I was working in
12
38000
3000
از ایندیانا به بوستون، جایی که کار می کردم
00:59
the lab of Dr. Francine Benes, in the Harvard
13
41000
3000
در آزمایشگاه دکتر Francine Benes، در هاروارد،
01:02
Department of Psychiatry. And in the lab, we were asking the question,
14
44000
6000
دانشکده روانشناسی. در آزمایشگاه، این سوال را مطرح می کردیم که
01:08
"What are the biological differences between the brains of individuals
15
50000
5000
"تفاوت های بیولوژیکی بین مغزهای افرادي كه ...
01:13
who would be diagnosed as normal control,
16
55000
2000
به عنوان انسان عادی تشخیص داده می شوند، ...
01:15
as compared with the brains of individuals diagnosed with
17
57000
3000
در مقایسه با افرادی که ...
01:18
schizophrenia, schizoaffective or bipolar disorder?"
18
60000
5000
اسکیزوفرنی، schizoaffective یا اختلال دوشخصیتی دارند، در چيست؟
01:23
So we were essentially mapping the microcircuitry
19
65000
3000
بنابراین ما مدارهاي ميكروي مغز را ...
01:26
of the brain: which cells are communicating with
20
68000
3000
نقشه برداري مي كرديم: کدام سلول ها با کدام ...
01:29
which cells, with which chemicals, and then in
21
71000
3000
سلول ها در ارتباط اند، با کدام مواد شیمیایی، و بعد با ...
01:32
what quantities of those chemicals?
22
74000
3000
چه حجمی از آن مواد شیمیایی؟
01:35
So there was a lot of meaning in my life because I was performing
23
77000
4000
برای همین در زندگی من معانی زیادی وجود داشت زيرا داشتم ...
01:39
this type of research during the day.
24
81000
3000
در طول روز چنین تحقیقاتی انجام می دادم.
01:42
But then in the evenings and on the weekends,
25
84000
3000
اما بعد از ظهرها و تعطیلات آخر هفته،
01:45
I traveled as an advocate for NAMI, the National Alliance on Mental Illness.
26
87000
5000
یه عنوان یک حامی برای NAMI، اتحادیه ملی بیماری های روانی سفر می کردم.
01:50
But on the morning of December 10, 1996, I woke up
27
92000
3000
در صبح روز دهم دسامبر، 1996، بیدار شدم
01:53
to discover that I had a brain disorder of my own.
28
95000
4000
و فهمیدم که خودم هم یک اختلال ذهنی دارم.
01:57
A blood vessel exploded in the left half of my brain.
29
99000
4000
در سمت چپ مغزم یک رگ خونی ترکیده یود.
02:01
And in the course of four hours,
30
103000
2000
و در طول 4 ساعت،
02:03
I watched my brain completely deteriorate in its ability to
31
105000
5000
مغزم را تماشا کردم تا کاملاً توانایی اش را ...
02:08
process all information. On the morning of the hemorrhage,
32
110000
4000
در پردازش اطلاعات از دست داد. صبح روز سکته،
02:12
I could not walk, talk, read, write or recall any of my life.
33
114000
6000
تمی توانستم راه بروم، صحبت کنم، بخوانم، بنویسم یا هیچی از زندگیم را به یاد بیاورم.
02:18
I essentially became an infant in a woman's body.
34
120000
4000
در واقع به یک نوزاد در بدن یک زن تبدیل شدم.
02:23
If you've ever seen a human brain,
35
125000
3000
اگر تا به حال مغز انسان را دیده باشید،
02:26
it's obvious that the two hemispheres are completely separate from one another.
36
128000
3000
مشخص است که دو نیم کره مغز کاملاً از هم جدا هستند.
02:29
And I have brought for you a real human brain.
37
131000
6000
و من برای شما یک مغز واقعی انسان را آورده ام.
02:38
So this is a real human brain.
38
140000
7000
خوب، این یک مغز واقعی انسان است.
02:46
This is the front of the brain,
39
148000
2000
این جلوی مغز است،
02:48
the back of brain with the spinal cord hanging down,
40
150000
4000
پشت مغز که نخاع از آنجا به پایین شروع می شود،
02:52
and this is how it would be positioned inside of my head.
41
154000
4000
و بدين گونه آن در داخل سر من قرار می گیرد.
02:56
And when you look at the brain, it's obvious that
42
158000
2000
و وقتی به مغز نگاه می کنید، مشخص است که
02:58
the two cerebral cortices are completely separate from one another.
43
160000
5000
دو پوسته مغزی کاملاً از هم جدا هستند.
03:04
For those of you who understand computers,
44
166000
2000
برای آن هایی که کامپیوتر خوب بلد هستند،
03:06
our right hemisphere functions like a parallel processor,
45
168000
3000
نیم کره راست مغز مانند یک پردازشگر موازی کار می کند،
03:09
while our left hemisphere functions like a serial processor.
46
171000
4000
در حالی که كاركرد نیم کره چپ مغز ما مانند یک پردازشگر سري است.
03:13
The two hemispheres do communicate with one another
47
175000
3000
دو نیم کره با هم توسط ...
03:16
through the corpus collosum,
48
178000
2000
پل میان دو نیم کره مفز (corpus collosum)، ارتباط برقرار مي كنند كه ...
03:18
which is made up of some 300 million axonal fibers.
49
180000
4000
از حدود 300 میلیون فیبر آكسوني تشکیل شده است.
03:22
But other than that,
50
184000
2000
اما به غیر از آن،
03:24
the two hemispheres are completely separate.
51
186000
4000
دو نیم کره کاملاً از هم جدا هستند.
03:28
Because they process information differently,
52
190000
3000
چون هر کدام به طرز متفاوتی اطلاعات را پردازش می کنند،
03:31
each of our hemispheres think about different things,
53
193000
3000
هر کره مغز ما به چیزهای متفاوتی فکر می کند،
03:34
they care about different things, and, dare I say,
54
196000
4000
مسائل متفاوتی برای هر کدام اهمیت دارند، و با جرأت می گویم،
03:38
they have very different personalities.
55
200000
4000
کاملاً شخصیت های متفاوتی دارند.
03:43
Excuse me. Thank you. It's been a joy. Assistant: It has been.
56
205000
7000
ببخشید. ممنونم. لذت برديم. [همکار: همین طور است]
03:51
Our right human hemisphere is all about this present moment.
57
213000
4000
نیم کره راست تماماً در مورد لحظه حال است.
03:55
It's all about "right here, right now."
58
217000
5000
تماماً در مورد "همین جا، همین الآن" است.
04:00
Our right hemisphere, it thinks in pictures
59
222000
3000
نیم کره راست ما، تصويري فکر می کند
04:03
and it learns kinesthetically through the movement of our bodies.
60
225000
4000
و نحوه يادگيري آن از طریق حركت و جنبش بدن است.
04:07
Information, in the form of energy, streams in simultaneously
61
229000
5000
اطلاعات، به شکل انرژی، همزمان در...
04:12
through all of our sensory systems
62
234000
2000
تمام سیستم های حسی ما، جاری می شوند
04:14
and then it explodes into this enormous collage
63
236000
3000
و بعد در يك زمان با كنار هم قرار گرفتن، تبدیل به يك تصوير ترکیبی ...
04:17
of what this present moment looks like,
64
239000
4000
از آنچه این لحظه هست،
04:21
what this present moment smells like and tastes like,
65
243000
3000
بوی این لحظه و مزه آن،
04:24
what it feels like and what it sounds like.
66
246000
4000
حس آن و صدای آن، می شوند.
04:29
I am an energy-being connected to the energy all around me
67
251000
5000
من یک انرژی هستم، که به انرژی های اطرافم توسط ...
04:34
through the consciousness of my right hemisphere.
68
256000
3000
هوشیاری نیم کره راست مغزم، متصل می شوم.
04:37
We are energy-beings connected to one another
69
259000
4000
ما انرژی هستیم، که به یکدیگر توسط ...
04:41
through the consciousness of our right hemispheres as one human family.
70
263000
6000
هوشیاری نیم کره راست مغزمان به عنوان یک خانواده انسان متصل هستيم.
04:47
And right here,
71
269000
2000
و دقیقاً اینجا،
04:49
right now, we are brothers and sisters on this planet,
72
271000
2000
الآن، ما در این کره زمین، خواهر و برادر هستیم،
04:51
here to make the world a better place.
73
273000
4000
اینجاییم تا دنیا را تبدیل به جای بهتری کنیم.
04:55
And in this moment we are perfect, we are whole and we are beautiful.
74
277000
6000
و در این لحظه، ما بی نقص هستیم، ما کامل هستیم و ما زیبا هستیم.
05:02
My left hemisphere -- our left hemisphere -- is a very different place.
75
284000
5000
نیم کره چپ مغزم - نیم کره چپ مغز ما - جای متفاوتی است.
05:07
Our left hemisphere thinks linearly and methodically.
76
289000
4000
نیم کره چپ ما به صورت خطي و روشمند فکر می کند.
05:11
Our left hemisphere
77
293000
2000
نیم کره چپ مغز ما
05:13
is all about the past and it's all about the future.
78
295000
4000
تماماً با گذشته و تماماً با آینده سر و کار دارد.
05:17
Our left hemisphere is designed to take that
79
299000
3000
نیم کره چپ مغز ما طوری طراحی شده که آن
05:20
enormous collage of the present moment and start
80
302000
3000
تصوير ترکیبی آن لحظه را بگیرد و شروع کند به ...
05:23
picking out details, details and more details about those details.
81
305000
4000
برداشتن جزئیات از داخل آن، جزئیات و جزئیات بیشتر در مورد آن جزئیات.
05:27
It then categorizes and
82
309000
2000
سپس آن ها را دسته بندی می کند و
05:29
organizes all that information, associates it
83
311000
4000
تمام آن اطلاعات را سامان دهی می کند، آنها را با ...
05:33
with everything in the past we've ever learned, and
84
315000
3000
هر چیزی که در گذشته یاد گرفته ایم، ارتباط مي دهد و ...
05:36
projects into the future all of our possibilities.
85
318000
3000
تمام احتمالات را برای آینده تعیین می کند.
05:40
And our left hemisphere thinks in language.
86
322000
4000
نیم کره چپ مغز ما با زبان فکر می کند.
05:44
It's that ongoing brain chatter that connects me and my
87
326000
3000
آن پچ پچ کردن دائم مغز است که من و
05:47
internal world to my external world.
88
329000
4000
دنیای درونی ام را به دنیای بیرونی ام وصل می کند.
05:51
It's that little voice that says to me, "Hey, you gotta remember
89
333000
4000
آن صدای آرام است که به من می گوید، "آهای، یادت باشه
05:55
to pick up bananas on your way home.
90
337000
3000
که سر راهت به خونه موز بخری.
05:58
I need them in the morning."
91
340000
1000
من صبح لازمشون دارم."
05:59
It's that calculating intelligence that reminds me
92
341000
3000
آن هوش حسابگر است که به من یادآوری می کند
06:02
when I have to do my laundry. But perhaps most important,
93
344000
3000
که باید لباس ها را بشورم. اما شاید مهم تر از هر چیزی،
06:05
it's that little voice that says to me,
94
347000
4000
آن صدای آرامی است که به من می گوید،
06:09
"I am. I am." And as soon as my left hemisphere says to me "I am,"
95
351000
6000
"من هستم. من هستم." و به محض اینکه نیم کره چپ مغزم به من می گوید "من هستم"
06:15
I become separate.
96
357000
3000
من جدا می شوم.
06:18
I become a single solid individual, separate from the energy flow
97
360000
4000
تبدیل به یک فرد ناب تک می شوم، جدا از آن جریان انرژی ...
06:22
around me and separate from you.
98
364000
3000
اطرافم و جدا از شما.
06:25
And this was the portion of my brain that I lost
99
367000
3000
و این همان بخشی از مغزم بود که ...
06:28
on the morning of my stroke.
100
370000
2000
در صبح روز سکته از دست دادم.
06:30
On the morning of the stroke, I woke up to a
101
372000
4000
صبح روز سکته ام، من به خاطر ...
06:34
pounding pain behind my left eye. And it was the kind of pain --
102
376000
5000
دردی که مانند مشت پشت چشم چپم می کوبید، بيدار شدم. از آن مدل دردهایی بود که ...
06:39
caustic pain -- that you get when you
103
381000
2000
تیز و سوزش آور هستند - از آن دردهایی که وقتی ...
06:41
bite into ice cream. And it just gripped me --
104
383000
4000
بستنی را گاز می زنید. درد همینطور من را مي گرفت -
06:45
and then it released me. And then it just gripped me --
105
387000
3000
و بعد من را ول مي کرد. دوباره همینطور من را مي گرفت -
06:49
and then it released me. And it was very unusual
106
391000
3000
و بعد من را ول مي کرد. اين درد خیلی غیر عادی بود چون ...
06:52
for me to ever experience any kind of pain,
107
394000
3000
من اصلا هیچ وقت چنين دردی را تجربه نكرده بودم.
06:55
so I thought, "OK, I'll just start my normal routine."
108
397000
2000
برای همین فکر کردم، خب، می روم و کارهای روزانه ام را انچام می دهم.
06:57
So I got up and I jumped onto my cardio glider,
109
399000
3000
برای همین بلند شدم و رفتم سراغ دستگاه ورزشم،
07:00
which is a full-body, full-exercise machine.
110
402000
3000
که یک دستگاه برای تقویت همه اعضای بدن است.
07:03
And I'm jamming away on this thing, and I'm realizing
111
405000
4000
و دارم همینطور ورزش می کنم، و متوجه می شوم كه ...
07:08
that my hands look like primitive claws grasping
112
410000
4000
دست های من شبیه پنجه های ماقبل تاریخ اند که
07:12
onto the bar. And I thought, "That's very peculiar."
113
414000
3000
به میله چنگ زدند. و فکر کردم، "خیلی عجیب است."
07:15
And I looked down at my body and I thought, "Whoa,
114
417000
3000
و سرم را پایین انداختم و به بدنم نگاه کردم و فکر کردم، "اوه، ...
07:18
I'm a weird-looking thing." And it was as though
115
420000
3000
من یک چیزی با شکلی عجیب وغریب هستم." مثل این بود که
07:21
my consciousness had shifted away from my normal
116
423000
3000
هوشیاری من از درک معمولی که از واقعیت داشتم ...
07:24
perception of reality, where I'm the person on the
117
426000
3000
یعنی از جایی که شخصي هستم روی دستگاه كه در حال تجربه كردن هست ...
07:27
machine having the experience, to some esoteric space
118
429000
3000
به یک فضای مبهم تغيير كرده بود، جايي كه ...
07:30
where I'm witnessing myself having this experience.
119
432000
4000
در آن شاهد خودم در حال تجربه کردن هستم.
07:35
And it was all very peculiar, and my headache was
120
437000
2000
واقعاً همه اش خیلی عجیب بود، و سردردم ...
07:37
just getting worse. So I get off the machine,
121
439000
2000
همینطور داشت بدتر می شد. برای همین از دستگاه پایین آمدم،
07:39
and I'm walking across my living room floor, and I
122
441000
3000
و دارم در سالن نشیمن راه می روم، و من ...
07:42
realize that everything inside of my body has
123
444000
2000
متوجه می شوم که همه چیز داخل بدنم ...
07:44
slowed way down. And every step is very rigid and
124
446000
5000
بسیار کند شده است. هر قدم خیلی خشک است و ...
07:49
very deliberate. There's no fluidity to my pace,
125
451000
3000
بیسار سنجیده. فضاي پيرامونم اصلا روان نیست،
07:52
and there's this constriction in my area of perceptions,
126
454000
3000
و یک محدوديت درمحدوده ادراك من وجود دارد،
07:55
so I'm just focused on internal systems.
127
457000
4000
برای همین فقط روی سیستم های داخلی ام تمرکز دارم.
07:59
And I'm standing in my bathroom getting ready to
128
461000
2000
و در دستشویی ایستاده ام و دارم آماده می شوم تا ...
08:01
step into the shower, and I could actually hear the
129
463000
2000
وارد حمام شوم، و حقیقتاً می توانستم ....
08:03
dialogue inside of my body. I heard a little voice
130
465000
3000
گفتمان درون بدنم را بشنوم. شنیدم یک صدای آرام ...
08:06
saying, "OK. You muscles, you gotta contract.
131
468000
3000
می گوید، "خب. شما ماهیچه ها، باید منقبض شويد.
08:09
You muscles, you relax."
132
471000
1000
شما ماهیچه ها، شما شل شید."
08:10
And then I lost my balance, and I'm propped up against the wall.
133
472000
3000
و بعد تعادلم را از دست دادم، و به دیوار تکیه داده ام.
08:13
And I look down at my arm and I realize
134
475000
4000
و سرم را پایین می برم و به دستم نگاه می کنم و متوجه می شوم كه ...
08:17
that I can no longer define the boundaries of my body.
135
479000
4000
دیگر نمی توانم مرزهای بدنم را تشخیص دهم.
08:21
I can't define where I begin and where I end,
136
483000
4000
نمی توانم مشخص کنم که از کجا شروع می شوم و در کجا تمام می شوم،
08:25
because the atoms and the molecules of my arm
137
487000
3000
چون اتم ها و مولکول های دستم ....
08:28
blended with the atoms and molecules of the wall.
138
490000
4000
با اتم ها و مولکول های دیوار مخلوط شدند.
08:32
And all I could detect was this energy -- energy.
139
494000
4000
و تنها چیزی که می توانستم تشخیص دهم یک انرژی بود - انرژی
08:36
And I'm asking myself, "What is wrong with me?
140
498000
2000
و دارم از خودم می پرسم، "من چم شده؟"
08:38
What is going on?" And in that moment, my brain chatter --
141
500000
3000
"چه اتفاقی داره می افته؟" و در همان لحظه، پچ پچ مغزم -
08:42
my left hemisphere brain chatter -- went totally silent.
142
504000
3000
پچ پچ نیم کره چپ مغزم - کاملاً ساکت شد.
08:45
Just like someone took a remote control
143
507000
3000
درست مثل اینکه یک نفر کنترل را برداشته ...
08:48
and pushed the mute button. Total silence.
144
510000
3000
و دکمه قطع صدا را زده است. سکوت محض.
08:51
And at first I was shocked to find myself
145
513000
3000
و اول شوکه شده بودم که خودم را ...
08:54
inside of a silent mind. But then I was immediately
146
516000
4000
در یک ذهن ساکت پیدا کردم. اما بعد سریعاً ...
08:58
captivated by the magnificence of the energy around me.
147
520000
4000
شیفته آن انرژی با شکوه اطرافم شدم.
09:02
And because I could no longer identify
148
524000
4000
و چون دیگر نمی توانستم ...
09:06
the boundaries of my body, I felt enormous and expansive.
149
528000
3000
مرزهای بدنم را تعیین کنم، حس بزرگی و پهناوری می کردم.
09:09
I felt at one with all the energy that was,
150
531000
4000
حس می کردم با تمام انرژی که وجود داشت یکی شده بودم،
09:13
and it was beautiful there.
151
535000
3000
و آن جا زیبا بود.
09:16
Then all of a sudden my left hemisphere comes back
152
538000
2000
آنگاه ناگهان نیم کره چپ مغزم دوباره ...
09:18
online, and it says to me, "Hey! We got a problem!
153
540000
3000
روشن می شود، و به من می گوید، "آهای! ما یه مشکلی داریم!
09:21
We got a problem! We gotta get some help."
154
543000
2000
ما یه مشکلی داریم! ما باید کمک پیدا کنیم."
09:23
And I'm going, "Ahh! I got a problem.
155
545000
2000
و من همینطور فکر می کنم، "اه! من یه مشکلی دارم.
09:25
I got a problem." So it's like, "OK. OK. I got a problem."
156
547000
3000
من یه مشکلی دارم." ظاهراً همينطوره ، "خب. خب. من یه مشکلی دارم."
09:28
But then I immediately drifted right back
157
550000
3000
آن موقع سریع دوباره به هوشيار شدم
09:31
out into the consciousness -- and I affectionately
158
553000
3000
- و من تمایل دارم ...
09:34
refer to this space as La La Land.
159
556000
3000
این فضا را سرزمین هپروت بنامم.
09:38
But it was beautiful there. Imagine what it would
160
560000
2000
اما آنجا زیبا بود. فکرش را بکنید چه می شود اگر ...
09:40
be like to be totally disconnected from your brain
161
562000
3000
کاملاً از پچ پچ مغزتان كه ...
09:43
chatter that connects you to the external world.
162
565000
3000
شما را به دنیای بیرونی متصل کرده جدا باشید.
09:46
So here I am in this space, and my job -- and any
163
568000
3000
خب حالا اینجا در این فضا هستم، و شغلم - و هر ...
09:49
stress related to my job -- it was gone.
164
571000
3000
نگرانی مرتبط به شغلم - همه ناپدید شده بودند.
09:52
And I felt lighter in my body. And imagine
165
574000
3000
و بدنم حس سبک تری داشت. و تصور کنید:
09:55
all of the relationships in the external world and any
166
577000
4000
تمام ارتباطات دنیای بیرونی و هر ...
09:59
stressors related to any of those -- they were gone.
167
581000
3000
نگرانی مربوط به هر یک از آن ها - همه محو شده بودند.
10:02
And I felt this sense of peacefulness.
168
584000
5000
و یک حس آرامشی داشتم.
10:07
And imagine what it would feel like to lose 37 years of emotional baggage!
169
589000
5000
تصور کنید چه احساسی دارد که یک بار 37 ساله احساسی را از دست بدهید.
10:12
(Laughter) Oh! I felt euphoria --
170
594000
5000
[خنده حضار] وای! حس سرمستی داشتم.
10:18
euphoria. It was beautiful.
171
600000
3000
سرمستی. زیبا بود.
10:21
And then, again, my left hemisphere comes online and it says,
172
603000
2000
و بعد، دوباره نیم کره چپ مغزم روشن می شود و می گوید،
10:23
"Hey! You've got to pay attention.
173
605000
2000
"آهای، تو باید توجه کنی.
10:25
We've got to get help." And I'm thinking, "I got to get help.
174
607000
2000
ما باید کمک پیدا کنیم." و من دارم فکر می کنم، "من باید کمک پیدا کنم.
10:27
I gotta focus."
175
609000
2000
من باید تمرکز کنم."
10:29
So I get out of the shower and I mechanically
176
611000
2000
پس از حمام بیرون می آیم و به طور مکانیکی ...
10:31
dress and I'm walking around my apartment,
177
613000
2000
لباس هایم را می پوشم و دارم همینطور در آپارتمانم راه می روم،
10:33
and I'm thinking, "I gotta get to work. I gotta get to work.
178
615000
2000
و دارم فکر می کنم، "من باید برم سر کار. من باید برم سر کار
10:35
Can I drive? Can I drive?"
179
617000
3000
می تونم رانندگی کنم؟ می تونم رانندگی کنم؟"
10:38
And in that moment my right arm went totally
180
620000
2000
و در همان لحظه دست راستم کاملاً ...
10:40
paralyzed by my side. Then I realized,
181
622000
3000
در کنار بدنم فلج شد. آن موقع بود که متوجه شدم،
10:43
"Oh my gosh! I'm having a stroke! I'm having a stroke!"
182
625000
3000
"وای خدای من! من دارم سکته می کنم! من دارن سکته می کنم!"
10:46
And the next thing my brain says to me is, "Wow!
183
628000
3000
و چیز بعدی که مغزم به من می گوید این است که، "عجب!
10:49
This is so cool." (Laughter) "This is so cool!
184
631000
6000
این خیلی باحاله." [خنده حضار] "این خیلی باحاله!"
10:55
How many brain scientists have the opportunity
185
637000
2000
چند تا از محققان مغز این فرصت را دارند كه ...
10:57
to study their own brain from the inside out?"
186
639000
3000
مغز خودشان را از درون مطالعه کنند؟"
11:00
(Laughter)
187
642000
2000
[خنده حضار]
11:02
And then it crosses my mind, "But I'm a very busy woman!"
188
644000
4000
و بعد به ذهنم می رسد: "اما من یک زن خیلی پر کار هستم!
11:06
(Laughter) "I don't have time for a stroke!"
189
648000
3000
[خنده حضار] "من برای یه سکته وقت ندارم!"
11:09
So I'm like, "OK, I can't stop the stroke from happening,
190
651000
2000
و من دارم فکر می کنم، "خب، نمی تونم جلوی سکته را بگیرم تا اتفاق نیفتد،
11:11
so I'll do this for a week or two, and
191
653000
3000
پس برای یکی دو هفته همین روال را ادامه می دهم، و
11:14
then I'll get back to my routine. OK.
192
656000
2000
بعد به روال گذشته خود بر می گردم. خب.
11:16
So I gotta call help. I gotta call work."
193
658000
2000
پس باید کمک پیدا کنم. باید زنگ بزنم سر کار."
11:18
I couldn't remember the number at work,
194
660000
2000
شماره تلفن کار یادم نمی آمد.
11:20
so I remembered, in my office I had a business card
195
662000
2000
و یادم افتاد که در دفترم یک کارت ویزیت داشتم كه ...
11:22
with my number on it. So I go into my business room,
196
664000
3000
شماره تلفنم روی آن بود. برای همین وارد اتاق کارم می شوم،
11:25
I pull out a three-inch stack of business cards.
197
667000
3000
و یک دسته 3 اینچی از کارت ویزیت را در می آورم.
11:28
And I'm looking at the card on top and even though
198
670000
3000
و دارم به کارتی که رو قرار دارد نگاه می کنم و با اینکه ...
11:31
I could see clearly in my mind's eye what my business card looked like,
199
673000
4000
به وضوح در چشم ذهنم شکل کارت ویزیتم را می دیدم، ...
11:35
I couldn't tell if this
200
677000
2000
نمی توانستم تشخیص دهم که آیا این ...
11:37
was my card or not, because all I could see were pixels.
201
679000
3000
کارت من بود یا نه، چون تنها چیزی که می توانستم ببینم پیکسل ها بودند.
11:40
And the pixels of the words blended
202
682000
2000
و پیکسل های کلمات با ...
11:42
with the pixels of the background and the pixels of the symbols,
203
684000
3000
پیکسل های پس زمینه و پیکسل های علامت ها قاطي شده بود.
11:45
and I just couldn't tell.
204
687000
2000
و اصلاً نمی توانستم تشخیص دهم.
11:47
And then I would wait for what I call a wave of clarity.
205
689000
3000
و بعد صبر می کردم تا آنچه آن را موجی از وضوح می نامم، برسد.
11:50
And in that moment, I would be able to
206
692000
3000
و در آن لحظه، می توانستم ...
11:53
reattach to normal reality and I could tell
207
695000
3000
به واقعیت معمولی مجدداً متصل شوم و می توانستم تشخیص دهم كه ...
11:56
that's not the card ... that's not the card ... that's not the card.
208
698000
2000
آن کارت من نیست... آن کارت من نیست... آن کارت من نیست.
11:58
It took me 45 minutes to get one inch down
209
700000
4000
حدوداً 45 دقیقه طول کشید تا 1 اینچ از کارت ها را از ...
12:02
inside of that stack of cards.
210
704000
2000
بين آن دسته کارت بگردم.
12:05
In the meantime, for 45 minutes, the hemorrhage is
211
707000
2000
در این مدت، برای 45 دقیقه، خون ریزی
12:07
getting bigger in my left hemisphere.
212
709000
2000
در نیم کره چپ مغزم دارد بیشتر می شود.
12:09
I do not understand numbers, I do not understand the telephone,
213
711000
3000
من اصلاً اعداد را درک نمی کنم. اصلاً تلفن را درک نمی کنم.
12:12
but it's the only plan I have.
214
714000
2000
اما تنها راه حلي است که دارم.
12:14
So I take the phone pad and I put it right here. I take the business card,
215
716000
3000
بنابراین گوشی تلفن را برمی دارم و می گذارمش همینجا. کارت ویزیت را برمی دارم،
12:17
I put it right here, and
216
719000
2000
می گذارمش همین جا، و ...
12:19
I'm matching the shape of the squiggles on the card
217
721000
4000
شکلک های داخل کارت را دارم با ...
12:23
to the shape of the squiggles on the phone pad.
218
725000
3000
شکلک های روی دکمه های تلفن جور می کنم.
12:26
But then I would drift back out into La La Land,
219
728000
3000
و بعد دوباره به سرزمین هپروت رانده می شدم،
12:29
and not remember when I came back if I'd already
220
731000
3000
و وقتی برمی گشتم یادم نبود که ...
12:32
dialed those numbers.
221
734000
1000
آن شماره ها را شمار گیری کرده بودم یا نه.
12:33
So I had to wield my paralyzed arm like a stump
222
735000
4000
پس باید دست فلج شده ام را مثل کنده درخت بگیرم ...
12:37
and cover the numbers as I went along and pushed
223
739000
3000
و روی شماره ها قرار دهم همانطور که آن ها را شماره گیری می کردم
12:40
them, so that as I would come back to normal
224
742000
3000
تا وقتی که به دنیای عادی بر می گشتم ...
12:43
reality, I'd be able to tell, "Yes, I've already dialed that number."
225
745000
5000
بتوانم تشخیص دهم که، "آره، این شماره را قبلاً گرفته ام."
12:48
Eventually, the whole number gets dialed
226
750000
2000
به مرور زمان، همه شماره گرفته شد
12:50
and I'm listening to the phone, and
227
752000
2000
و من دارم به صدای تلفن گوش می دهم، و
12:52
my colleague picks up the phone and he says to me,
228
754000
3000
همکارم تلفن را برمی دارد و به من می گوید،
12:56
"Woo woo woo woo." (Laughter) And I think to myself,
229
758000
5000
"وو وو وو وو." [خنده حضار] و با خودم فکر می کنم،
13:01
"Oh my gosh, he sounds like a Golden Retriever!"
230
763000
6000
"خدای من، اون صدای سگ شکاری می ده!"
13:08
And so I say to him -- clear in my mind, I say to him:
231
770000
2000
و بهش می گم - البته در ذهنم، بهش می گم:
13:10
"This is Jill! I need help!"
232
772000
2000
"جیل هستم! کمک می خوام!"
13:13
And what comes out of my voice is, "Woo woo woo woo woo."
233
775000
3000
و صدایی که از من در می آید هست، "وو وو وو وو وو."
13:16
I'm thinking, "Oh my gosh, I sound like a Golden Retriever."
234
778000
2000
دارم فکر می کنم، "خدای من، من صدای یک سگ شکاری می دم."
13:18
So I couldn't know -- I didn't know that
235
780000
3000
برای همین نمی دانم - نمی دانستم که ...
13:21
I couldn't speak or understand language until I tried.
236
783000
3000
نمی توانم حرف بزنم یا زبان را متوجه شوم تا امتحان نکرده بودم.
13:24
So he recognizes that I need help and he gets me help.
237
786000
3000
خلاصه او می فهمد که من کمک احتیاج دارم و به من کمک می رساند.
13:27
And a little while later, I am riding in an
238
789000
4000
و کمی بعد، دارم در یک ...
13:31
ambulance from one hospital across Boston to [Massachusetts] General Hospital.
239
793000
4000
آمبولانس از یک بیمارستان در Boston به یک بیمارستان در Massachusetts می روم.
13:35
And I curl up into a little fetal ball.
240
797000
2000
و مانند یک جنین خودم را جمع می کنم.
13:37
And just like a balloon with the last bit of air,
241
799000
7000
و مثل یک بادکنک با آخرین ذره هوا ...
13:44
just, just right out of the balloon,
242
806000
3000
مثل هوايي كه از بادکنک بيرون مي رود ...
13:47
I just felt my energy lift and just -- I felt my spirit surrender.
243
809000
4000
حس کردم انرژی ام بالا رفت و همینطور - حس کردم روحم تسلیم شد.
13:51
And in that moment, I knew that I
244
813000
6000
و در همان لحظه، می دانستم که من
13:57
was no longer the choreographer of my life.
245
819000
3000
دیگر طراح زندگی خودم نبودم.
14:00
And either the doctors rescue my body and give me a
246
822000
3000
و یا دکترها بدن من را نجات می دادند و به من ...
14:03
second chance at life, or this was perhaps
247
825000
3000
یک فرصت دوباره برای زندگی دادند، یا شاید ...
14:06
my moment of transition.
248
828000
2000
این لحظه عبور من بود.
14:13
When I woke later that afternoon, I was shocked
249
835000
4000
وقتی بعداً عصر آن روز بیدار شدم، شوکه شده بودم
14:17
to discover that I was still alive. When I felt my spirit surrender,
250
839000
5000
فهمیدم هنوز زنده هستم. وقتی حس کردم روحم تسلیم شد،
14:22
I said goodbye to my life.
251
844000
3000
با زندگی ام خداحافظی کردم.
14:25
And my mind was now suspended between two very
252
847000
4000
حالا ذهنم معلق بود بین دو ...
14:29
opposite planes of reality. Stimulation coming in
253
851000
4000
زمین بسیار متفاوت از واقعيت. تحریک هاي وارد شده ...
14:33
through my sensory systems felt like pure pain.
254
855000
3000
از طریق سیستم های حسی ام، ناراحتم مي.
14:37
Light burned my brain like wildfire, and sounds
255
859000
4000
نور مغزم را مثل آتش می سوزاند، و صداها ...
14:41
were so loud and chaotic that I could not pick a
256
863000
4000
آنقدر بلند و آشفته بود که نمی توانستم یک صدا را ...
14:45
voice out from the background noise,
257
867000
4000
از صداهای دیگر جدا کنم،
14:49
and I just wanted to escape. Because I could not identify the
258
871000
4000
و فقط می خواستم فرار کنم. چون نمی توانستم تشخیص دهم ...
14:53
position of my body in space, I felt enormous and expansive,
259
875000
5000
موقعیت بدنم را در فضا، حس بزرگی و پهناوری می کردم،
14:58
like a genie just liberated from her bottle.
260
880000
4000
مثل یک غول چراغ جادو که تازه آزاد شده است.
15:03
And my spirit soared free, like a great whale
261
885000
5000
و روح من به سمت آزادی اوج گرفت، مثل یک نهنگ كه ...
15:08
gliding through the sea of silent euphoria.
262
890000
5000
در میان دریای سرمستی سکوت پیش می رفت.
15:14
Nirvana. I found Nirvana. And I remember thinking,
263
896000
8000
سعادت [Nirvana]. سعادت و رستگاری را پیدا کرده بودم. و یادم است که فکر می کردم،
15:22
there's no way I would ever be able to squeeze
264
904000
3000
هیچ راهی نیست که دیگر هیچ وقت بتوانم ...
15:25
the enormousness of myself back inside this tiny little body.
265
907000
5000
بزرگی خودم را دوباره داخل این بدن کوچک به زور جا دهم.
15:32
But then I realized, "But I'm still alive! I'm still alive,
266
914000
4000
اما متوجه شدم، "اما من هنوز زنده ام! من هنوز زنده ام،
15:36
and I have found Nirvana. And if I have
267
918000
4000
و من سعادت را پیدا کردم. و اگر من ...
15:40
found Nirvana and I'm still alive, then everyone
268
922000
3000
سعادت را پیدا کردم و هنوز زنده ام، پس هر کسی ...
15:43
who is alive can find Nirvana." And I pictured a world
269
925000
7000
که زنده است می تواند سعادت را پیدا کند." و من یک دنیایی را نصور کردم كه ...
15:50
filled with beautiful, peaceful, compassionate,
270
932000
4000
پر است از زیبایی، صلح و مهربانی،
15:54
loving people who knew that they could come to
271
936000
3000
انسان های پر محبتی که می دانستند که می توانند ...
15:57
this space at any time. And that they could
272
939000
4000
هر زمانی که بخواهند به این فضا بیایند. و اینکه می توانند ...
16:01
purposely choose to step to the right of their
273
943000
4000
عمداً و هدفمند انتخاب کنند که قدم در سمت راست ...
16:05
left hemispheres and find this peace. And then
274
947000
5000
نیم کره چپ مغزشان بگذارند و این آرامش را پیدا کنند. بعد ...
16:10
I realized what a tremendous gift this experience
275
952000
4000
فهمیدم که این تجربه چه هدیه شگفت انگیزی ...
16:14
could be, what a stroke of insight this could be
276
956000
4000
می تواند باشد، چه سکته بصیرتی می تواند باشد،
16:19
to how we live our lives. And it motivated me to recover.
277
961000
9000
در رابطه با روش زندگیمان. و در من انگیزه ایجاد کرد تا بهبود پیدا کنم.
16:28
Two and a half weeks after the hemorrhage, the
278
970000
3000
دو هفته و نیم پس از خون ریزی مغزم،
16:31
surgeons went in and they removed a blood clot
279
973000
2000
جراح ها وارد مغز من شدند و یک لخته خونی را برداشتند که ...
16:33
the size of a golf ball that was pushing on my language centers.
280
975000
3000
به اندازه یک توپ گلف بود و داشت روی مراکز زبانی من فشار وارد می کرد.
16:36
Here I am with my mama,
281
978000
2000
اینجا با مادرم هستم،
16:38
who is a true angel in my life. It took me eight years to completely recover.
282
980000
8000
که واقعاً در زندگی من یک فرشته واقعی است. حدود 8 سال طول کشید تا کاملاً بهبود پیدا کنم.
16:47
So who are we? We are the life-force power of the universe,
283
989000
5000
بنابراین ما کی هستیم؟ ما قدرت نیروی زندگی جهان هستیم،
16:52
with manual dexterity and two cognitive minds.
284
994000
5000
به همراه توانايي هاي عملياتي و دو ذهن شناختي.
16:57
And we have the power to choose, moment by moment,
285
999000
4000
و ما قدرت انتخاب داریم، لحظه به لحظه،
17:01
who and how we want to be in the world.
286
1003000
4000
که در این دنیا می خواهیم چه کسی و چگونه باشیم.
17:06
Right here, right now, I can step into the
287
1008000
2000
همین جا، همین الآن، می توانم قدم در ...
17:08
consciousness of my right hemisphere, where we are.
288
1010000
4000
هوشیاری نیم کره راست مغزم بگذارم، جایی که ما هستیم.
17:12
I am the life-force power of the universe.
289
1014000
4000
من قدرت نیروی زندگی جهان هستم.
17:16
I am the life-force power of the 50 trillion beautiful
290
1018000
3000
من قدرت نیروی زندگی 50 تریلیون ...
17:19
molecular geniuses that make up my form, at one with all that is.
291
1021000
5000
نابغه ي مولکولی زیبا هستم که ساختار مرا می سازند، و با هر آنچه هست یکی می کنند.
17:25
Or, I can choose to step into the consciousness of
292
1027000
3000
یا، می توانم انتخاب کنم که قدم در هوشیاری ...
17:28
my left hemisphere, where I become a single individual,
293
1030000
4000
نیم کره چپ مغزم بگذارم، جایی که تبدیل به یک فرد جداگانه،
17:32
a solid. Separate from the flow,
294
1034000
3000
و تکی می شوم. جدا از همه جریان،
17:36
separate from you. I am Dr. Jill Bolte Taylor:
295
1038000
3000
جدا از شما. من دکتر جیل بولت تیلور هستم.
17:39
intellectual, neuroanatomist. These are the "we" inside of me.
296
1041000
7000
روشن فکر، نوروآناتومیست. این ها "ما"های درون من هستند.
17:50
Which would you choose? Which do you choose? And when?
297
1052000
7000
شما کدام را مي خواهيد انتخاب كنيد؟ کدام را انتخاب می کنید؟ و کی؟
17:59
I believe that the more time we spend
298
1061000
4000
باور دارم که هرچه بیشتر زمان صرف ...
18:03
choosing to run the deep inner-peace circuitry
299
1065000
3000
انتخاب ورود به اعماق صلح درونی محیط ...
18:06
of our right hemispheres, the more peace we will
300
1068000
3000
نیم کره راست مغزمان کنیم، صلح بیشتری ...
18:09
project into the world, and the more peaceful our planet will be.
301
1071000
4000
به جهان ارائه خواهیم کرد، و زمین جای صلح آمیزتری خواهد بود.
18:13
And I thought that was an idea worth spreading.
302
1075000
5000
و من فکر کردم، این یک ایده بود که ارزش گسترش دارد.
ABOUT THE SPEAKER
Jill Bolte Taylor - NeuroanatomistBrain researcher Jill Bolte Taylor studied her own stroke as it happened -- and has become a powerful voice for brain recovery.
Why you should listen
One morning, a blood vessel in Jill Bolte Taylor's brain exploded. As a brain scientist, she realized she had a ringside seat to her own stroke. She watched as her brain functions shut down one by one: motion, speech, memory, self-awareness ...
Amazed to find herself alive, Taylor spent eight years recovering her ability to think, walk and talk. She has become a spokesperson for stroke recovery and for the possibility of coming back from brain injury stronger than before. In her case, although the stroke damaged the left side of her brain, her recovery unleashed a torrent of creative energy from her right. From her home base in Indiana, she now travels the country on behalf of the Harvard Brain Bank as the "Singin' Scientist."
Jill Bolte Taylor | Speaker | TED.com